گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد هفدهم
سوره احزاب


مقدمه
اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 73 آيه است
نامگذارى و فضيلت سوره احزاب
اين سوره به اتفاق دانشمندان اسلام در (مدينه ) نازل شده ، و چنانكه گفتيم مجموع آيات آن 73 آيه است ، و از آنجا كه بخش ‍ مهمى از اين سوره به ماجراى (جنگ احزاب ) (خندق ) مى پردازد اين نام براى آن انتخاب شده است .
در فضيلت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من قرء سورة الاحزاب و علمها اهله ... اعطى الامان من عذاب القبر: (كسى كه سوره احزاب را تلاوت كند و به خانواده خود تعليم دهد از عذاب قبر در امان خواهد بود).
و از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده : من كان كثير القرائة لسورة الاحزاب كان يوم القيامة فى جوار محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آله و ازواجه : (كسى كه سوره احزاب را بسيار تلاوت كند در قيامت در جوار پيامبر و خاندان او خواهد بود).
كرارا گفته ايم اين گونه فضائل و افتخارات ، تنها به تلاوت بى روح و عارى از هر نوع انديشه و عمل به دست نمى آيد، تلاوتى لازم است كه مبدء انديشه گردد و انديشه اى كه افق فكر انسان را چنان روشن سازد كه پرتوش در اعمال او ظاهر گردد.
محتواى سوره احزاب
اين سوره يكى از پربارترين سوره هاى قرآن مجيد است ، و مسائل متنوع و بسيار مهمى را در زمينه اصول و فروع اسلام تعقيب مى كند.
بحثهائى را كه در اين سوره آمده است مى توان به هفت بخش تقسيم كرد:
بخش اول - سرآغاز سوره است كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به اطاعت خداوند و ترك تبعيت از كافران و پيشنهادهاى منافقان دعوت مى كند، و به او اطمينان مى دهد كه در برابر كارشكنيهاى آنها از وى حمايت خواهد فرمود.
بخش دوم - به پاره اى از خرافات زمان جاهليت مانند مساله (ظهار) كه آن را وسيله طلاق و جدائى زن و مرد از هم مى دانستند، و همچنين مساله پسرخواندگى (تبنى ) اشاره كرده و قلم بطلان بر آنها مى كشد، و پيوندهاى خويشاوندى را در پيوندهاى واقعى و طبيعى منحصر مى سازد.
بخش سوم - كه مهمترين بخش اين سوره است مربوط به جنگ احزاب و حوادث تكان دهنده آن ، و پيروزى اعجاز آميز مسلمين بر كفار، و كارشكنيها و بهانه جوئيهاى گوناگون منافقان و پيمانشكنى آنان مى باشد، و در اين زمينه دستورهاى جامع و جالبى بيان شده است
بخش چهارم - مربوط به همسران پيامبر است كه بايد در همه چيز الگو و اسوه براى زنان مسلمان باشند، و در اين زمينه دستورات مهمى به آنها مى دهد.
بخش پنجم - به داستان (زينب ) دختر (جحش ) كه روزى همسر پسر خوانده پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (زيد) بود و از او جدا شد، به فرمان خدا با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ازدواج كرد و دستاويزى براى منافقان گشت قرآن در اين زمينه پاسخ كافى به بهانهجويان مى دهد.
بخش ششم - از مساله حجاب سخن مى گويد كه با بخشهاى گذشته نيز رابطه نزديك دارد و همه زنان با ايمان را به رعايت اين دستور اسلامى توصيه مى كند.
بخش هفتم - كه آخرين بخش را تشكيل مى دهد، اشاره اى به مساله مهم (معاد) دارد، و راه نجات در آن عرصه عظيم و همچنين مساله امانت دارى بزرگ انسان يعنى مساله تعهد و تعهد و تكليف و مسئوليت او را شرح مى دهد.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم

ياايها النبى اتق الله و لا تطع الكافرين و المنافقين ان الله كان عليما حكيما (1)
و اتبع ما يوحى اليك من ربك ان الله كان بما تعملون خبيرا (2)
و توكل على الله و كفى بالله وكيلا (3)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - اى پيامبر تقوى الهى پيشه كن و از كافران و منافقان اطاعت منما، خداوند عالم و حكيم است .
2 - و از آنچه از سوى پروردگارت به تو وحى مى شود پيروى نما كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
3 - و توكل بر خدا كن ، و همين بس كه خدا حافظ و مدافع انسان باشد
شان نزول :
مفسران در اينجا شان نزولهاى مختلفى نقل كرده اند كه تقريبا همه يك موضوع را تعقيب مى كند.
از جمله اينكه گفته اند اين آيات در مورد (ابوسفيان ) و بعضى ديگر از سران كفر و شرك نازل شد كه بعد از جنگ (احد) از (پيامبر اسلام ) (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امان گرفتند و وارد مدينه شدند، و به اتفاق عبد الله بن ابى و بعضى ديگر از دوستانشان خدمت رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و عرض كردند: (اى محمد! بيا و از بدگوئى به خدايان ما - بتهاى لات و عزى و منات - صرف نظر كن ، و بگو آنها براى پرستش كنندگانشان شفاعت مى كنند تا ما هم از تو دست بر داريم ، و هر چه مى خواهى در باره خدايت توصيف كن آزاد هستى ).
اين پيشنهاد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ناراحت كرد، عمر برخاست و گفت : اجازه ده تا آنها را از دم شمشير بگذرانم ! پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (من به آنها امان دادم چنين چيزى ممكن نيست ) اما دستور داد آنها را از مدينه بيرون كنند، آيات فوق نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد كه به اين گونه پيشنهادها اعتنا نكند.
تفسير:
تنها از وحى الهى پيروى كن
از خطرناكترين پرتگاههائى كه بر سر راه رهبران بزرگ قرار دارد مساله پيشنهادهاى سازشكارانه اى است كه از ناحيه مخالفان مطرح مى گردد، و در اينجا است كه خطوط انحرافى بر سر راه رهبران ايجاد مى شود و سعى دارد آنها را از مسير اصلى بيرون برد، و اين آزمون بزرگى براى آنها است .
مشركان (مكه ) و منافقان (مدينه ) بارها كوشيدند كه با طرح پيشنهادهاى سازشكارانه پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از خط توحيد منحرف سازند، از جمله همان بود كه در شان نزول فوق خوانديم .
اما نخستين آيات سوره احزاب نازل شد و به توطئه آنها پايان داد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به ادامه روش قاطعانه اش در خط توحيد بدون كمترين سازش دعوت نمود.
اين آيات مجموعا چهار دستور مهم به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دهد:
دستور اول در زمينه تقوى و پرهيزكارى است كه زمينه ساز هر برنامه ديگرى مى باشد مى فرمايد: (اى پيامبر تقواى الهى پيشه كن ) (يا ايها النبى اتق الله )
حقيقت (تقوى ) همان احساس مسئوليت درونى است و تا اين احساس مسئوليت نباشد انسان به دنبال هيچ برنامه سازنده اى حركت نمى كند.
تقوى انگيزه هدايت ، و بهره گيرى از آيات الهى است ، چنانكه در آيه دوم سوره بقره مى خوانيم (هدى للمتقين ) (اين قرآن مايه هدايت پرهيزكاران است ).
درست است كه مرحله نهائى تقوى بعد از ايمان و عمل به دستورات خدا حاصل مى شود ولى مرحله ابتدائى آن قبل از همه اين مسائل قرار داد. چرا كه انسان اگر احساس مسئوليتى در خود نكند به دنبال تحقيق از دعوت پيامبران نمى رود، و نه گوش به سخنان آنها فرا مى دهد، حتى مساله (دفع ضرر محتمل ) را كه علماى كلام و عقائد آن را پايه تلاش براى معرفة الله ذكر كرده اند در حقيقت شاخه اى از تقوى است .
دستور دوم نفى اطاعت كافران و منافقان است ، مى فرمايد: (از كافران و منافقان اطاعت مكن )! (و لا تطع الكافرين و المنافقين ).
و در پايان اين آيه براى تاكيد اين موضوع مى گويد: (خداوند عالم
و حكيم است ) (ان الله كان عليما حكيما).
اگر فرمان ترك پيروى آنها را به تو مى دهد روى علم و حكمت بى پايان او است ، زيرا مى داند در اين تبعيت و سازشكارى چه مصائب دردناك و مفاسد بى شمارى نهفته است .
به هر حال ، بعد از تقوا و احساس مسؤ ليت ، نخستين وظيفه شستشوى صفحه دل از اغيار و ريشه كن نمودن خارهاى مزاحم از اين سرزمين است .
در سومين دستور مساله بذر افشانى توحيد و تبعيت از وحى الهى را مطرح مى كند مى گويد: (از آنچه از طرف پروردگارت به تو وحى مى شود پيروى كن ) (و اتبع ما يوحى اليك من ربك ).
و مراقب باش و بدان كه (خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است ) (ان الله كان بما تعملون خبيرا).
بنابر اين نخست بايد ديو را از درون جان بيرون راند تا فرشته در آيد.
خارها را بر چيد تا بذر گلها برويد.
بايد طاغوتزدائى كرد تا حكومت الله و نظام الهى جانشين آن گردد.
و از آنجا كه در ادامه اين راه مشكلات فراوان است و تهديد و توطئه و كار شكنى بسيار زياد، چهارمين دستور را به اين صورت صادر مى كند: (بر خدا توكل كن و از توطئه هاشان نترس )! (و توكل على الله ).
(و همين بس كه خداوند ولى و حافظ و مدافع انسان باشد) (و كفى بالله وكيلا).
اگر هزار دشمن قصد هلاكت تو را دارند، چون من دوست و ياور تواءم از دشمنان باكى نداشته باش .
گر چه مخاطب در اين آيات شخص پيامبر است ، ولى پيدا است كه دستورى است براى همه مؤ منان ، و همه مسلمانان جهان ، نسخه اى است نجاتبخش و معجونى است حيات آفرين براى هر عصر و هر زمان .
بعضى از مفسران گفته اند خطاب (يا ايها) مخصوص مواردى است كه هدف جلب توجه عموم به مطلب است ، هر چند مخاطب يك نفر باشد بخلاف خطاب به (يا) كه معمولا در مواردى گفته مى شود كه منظور شخص مخاطب است .
و چون در آيات مورد بحث خطاب با (يا ايها) شروع شده عموميت هدف اين آيات را تاكيد مى كند.
شاهد ديگر براى تعميم اين است كه جمله (ان الله كان بما تعملون خبيرا) به صورت جمع آمده ، مى گويد: (خدا به اعمال همه شما آگاه است ، و اگر تنها پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مخاطب بود ميبايست گفته شود خدا به عمل تو آگاه است ) (دقت كنيد).
ناگفته پيدا است ، مفهوم اين دستورات به پيامبر اين نيست كه او در مساله تقوا و ترك اطاعت كافران و منافقان كوتاهى داشته ، بلكه اين بيانات از يكسو جنبه تاكيد در مورد وظائف پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دارد، و از سوى ديگر درسى است براى همه مؤ منان .
آيه و ترجمه


ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه و ما جعل اءزواجكم الى تظاهرون منهن اءمهاتكم و ما جعل اءدعياءكم اءبناءكم ذلكم قولكم باءفواهكم و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل (4)
ادعوهم لابائهم هو اءقسط عند الله فان لم تعلموا اباءهم فاخوانكم فى الدين و مواليكم و ليس عليكم جناح فيما اءخطاءتم به و لكن ما تعمدت قلوبكم و كان الله غفورا رحيما (5)
النبى اءولى بالمؤ منين من اءنفسهم و اءزواجه اءمهاتهم و اءولوا الا رحام بعضهم اءولى ببعض فى كتاب الله من المؤ منين و المهاجرين الا اءن تفعلوا الى اءوليائكم معروفا كان ذلك فى الكتاب (6)




ترجمه :

4 - خداوند براى هيچكس دو قلب در درون وجودش نيافريده ، و هرگز همسرانتان را كه مورد (ظهار) قرار مى دهيد مادران شما قرار نداده ، و (نيز) فرزندخوانده هاى شما را فرزند حقيقى قرار نداده است ، اين سخنى است كه شما تنها به زبان خود مى گوئيد (سخنى باطل و بى ماخذ) اما خداوند حق مى گويد، و به راه راست هدايت مى كند.
5 - آنها را به نام پدرانشان بخوانيد كه اين كار نزد خدا عادلانه تر است ، و اگر پدران آنها را نمى شناسيد آنها برادران دينى و موالى شما هستند، اما گناهى بر شما نيست در خطاهائى كه (در اين مورد) از شما سر مى زند (و بى توجه آنها را به نام ديگران صدا مى زنيد) ولى آنچه را از روى عمد مى گوئيد (مورد حساب قرار خواهد داد) و خداوند غفور و رحيم است .
6 - پيامبر نسبت به مؤ منان از خود آنها اولى است ، و همسران او مادران آنها (مؤ منان ) محسوب مى شوند، و خويشاوندان نسبت به يكديگر از مؤ منان و مهاجران در آنچه خدا مقرر داشته اولى هستند، مگر اينكه بخواهيد نسبت به دوستانشان نيكى كنيد (و سهمى از اموال خود به آنها بدهيد) اين حكم در كتاب الهى نوشته شده است .
تفسير:
ادعاهاى بيهوده
در تعقيب آيات گذشته كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى داد تنها از وحى الهى تبعيت كند نه از كافران و منافقان ، در آيات مورد بحث نتيجه تبعيت از آنها را منعكس مى كند كه پيروى از آنان انسان را به يك مشت خرافات و اباطيل و انحرافات دعوت مى نمايد كه سه مورد آن در نخستين آيه مورد بحث بيان شده است :
نخست مى فرمايد: (خداوند براى هيچكس دو قلب در درون وجودش قرار نداده است )! (ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه ).
جمعى از مفسران در شان نزول اين قسمت از آيه نوشته اند، كه در زمان
جاهليت مردى بود بنام (جميل بن معمر) داراى حافظه بسيار قوى ، او ادعا مى كرد كه در درون وجود من (دو قلب )! است كه با هر كدام از آنها بهتر از محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فهمد! لذا مشركان قريش او را (ذو القلبين )! (صاحب دو قلب ) مى ناميدند.
در روز جنگ بدر كه مشركان فرار كردند، جميل بن معمر نيز در ميان آنها بود، ابو سفيان او را در حالى ديد كه يك لنگه كفشش در پايش بود و لنگه ديگر را به دست گرفته بود و فرار مى كرد، ابو سفيان به او گفت : چه خبر؟! گفت : لشكر فرار كرد، گفت : پس چرا لنگه كفشى را در دست دارى و ديگرى را در پا؟! جميل بن معمر گفت : به راستى متوجه نبودم ، گمان مى كردم هر دو لنگه در پاى من است (معلوم شد با آنهمه ادعا چنان دست و پاى خود را گم كرده كه به اندازه يك قلب هم چيزى نمى فهمد - البته منظور از قلب در اين موارد عقل است ).
به هر حال پيروى از كفار و منافقان و ترك تبعيت از وحى الهى ، انسان را به اين گونه مطالب خرافى دعوت مى كند.
ولى گذشته از اينها، اين جمله معنى عميقترى نيز دارد و آن اينكه انسان يك قلب بيشتر ندارد و اين قلب جز عشق يك معبود نمى گنجد، آنها كه دعوت به شرك و معبودهاى متعدد مى كنند، بايد قلبهاى متعددى داشته باشند تا هر يك را كانون عشق معبودى سازند!
اصولا شخصيت انسان ، يك انسان سالم شخصيت واحد، و خط فكرى او خط واحدى است ، در تنهائى و اجتماع ، در ظاهر و باطن ، در درون و برون ، در فكر و عمل ، همه بايد يكى باشد، هر گونه نفاق و دوگانگى در وجود انسان امرى است تحميلى و بر خلاف اقتضاى طبيعت او.
انسان به حكم اينكه يك قلب بيشتر ندارد بايد داراى يك كانون عاطفى و تسليم در برابر يك قانون باشد.
مهر يك معشوق در دل بگيرد.
يك مسير معين را در زندگى تعقيب كند.
با يك گروه و يك جمعيت هماهنگ گردد، و گر نه تشتت و تعدد و راههاى مختلف و اهداف پراكنده او را به بيهودگى و انحراف از مسير توحيدى فطرى مى كشاند.
لذا در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير اين آيه مى خوانيم : كه فرمود: لا يجتمع حبنا و حب عدونا فى جوف انسان ، ان الله لم يجعل لرجل قلبين فى جوفه ، فيحب بهذا و يبغض بهذا فاما محبنا فيخلص الحب لنا كما يخلص الذهب بالنار لا كدر فيه فمن اراد ان يعلم فليمتحن قلبه فان شارك فى حبنا حب عدونا فليس منا و لسنا منه : (دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك قلب نمى گنجد چرا كه خدا براى يك انسان دو قلب قرار نداده است كه با يكى دوست بدارد و با ديگرى دشمن ، دوستان ما در دوستى ما خالصند همانگونه كه طلا در كوره خالص مى شود هر كس مى خواهد اين حقيقت را بداند، قلب خود را آزمايش كند اگر چيزى از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آميخته است از ما نيست و ما هم از او نيستيم ).
بنابر اين قلب واحد كانون اعتقاد واحدى است و آنهم برنامه عملى واحدى را اجراء مى كند چرا كه انسان نمى تواند حقيقتا معتقد به چيزى باشد اما در عمل از آن جدا شود و اينكه بعضى در عصر ما براى خود شخصيتهاى متعددى قائل هستند و مى گويند فلان عمل را از جنبه سياسى انجام دادم و فلان كار را از جنبه دينى و كار ديگر را از نظر جنبه اجتماعى و به اين ترتيب اعمال متضاد خود را
توجيه مى كنند منافقان زشت سيرتى هستند كه مى خواهند قانون آفرينش را با اين سخن زيرا پا بگذارند.
درست است كه جنبه هاى زندگى انسان مختلف است ولى بايد خط واحدى بر همه آنها حاكم باشد.
قرآن سپس به خرافه ديگرى از عصر جاهليت مى پردازد و آن خرافه (ظهار) است ، آنها هنگامى كه از همسر خود ناراحت مى شدند و مى خواستند نسبت به او اظهار تنفر كنند به او مى گفتند: (انت على كظهر امى ): (تو نسبت به من مانند پشت مادر منى )! و با اين گفته او را به منزله مادر خود مى پنداشتند و اين سخن را به منزله طلاق !
قرآن در دنباله اين آيه مى گويد: (خداوند هرگز همسرانتان را كه مورد ظهار قرار مى دهيد مادران شما قرار نداده است ، و احكام مادر، در مورد آنان مقرر نكرده است (و ما جعل ازواجكم اللائى تظاهرون منهن امهاتكم ).
اسلام اين برنامه جاهلى را امضاء نكرد، بلكه براى آن مجازاتى قرار داد و آن اينكه : شخصى كه اين سخن را مى گويد حق ندارد با همسرش نزديكى كند تا اينكه كفاره لازم را بپردازد، و اگر كفاره نداد و به سراغ همسر خود نيز نيامد همسر مى تواند با توسل به حاكم شرع او را وادار به يكى از دو كار كند يا رسما و طبق قانون اسلام او را طلاق دهد و از او جدا شود، و يا كفاره دهد و به زندگى زناشوئى همچون سابق ادامه دهد.
آخر اين چه سخنى است كه انسان با گفتن اين جمله به همسرش كه تو همچون مادر منى ، به حكم مادر او در آيد، ارتباط مادر و فرزند يك ارتباط طبيعى است و با لفظ هرگز درست نمى شود، و لذا در سوره مجادله آيه 2 صريحا
مى گويد: ان امهاتم الا اللائى ولدنهم و انهم ليقولون منكرا من القول و زورا: (مادران آنها كسانى هستند كه آنها را متولد ساخته اند و آنها سخنى زشت و باطل مى گويند)!.
و اگر هدف آنها از گفتن اين سخن جدا شدن از زن بوده است - كه در عصر جاهليت چنين بوده ، و از آن به جاى طلاق استفاده مى كردند - جدا شدن از زن نيازى به اين حرف زشت و زننده ندارد، آيا نمى توان با تعبير درستى مساله جدائى را بازگو كرد؟
بعضى از مفسران گفته اند كه ظهار در جاهليت باعث جدائى زن و مرد از يكديگر نمى شد، بلكه زن را در يك حال بلا تكليفى مطلق قرار مى داد، اگر مساله چنين باشد، جنايت بار بودن اين عمل روشنتر مى شود، زيرا با گفتن يك لفظ بى معنى رابطه زناشوئى را با همسر خود به كلى بر خود تحريم مى كرد بى آنكه زن مطلقه شده باشد.
سپس به سومين خرافه جاهلى پرداخته مى گويد: (خداوند فرزندخوانده هاى شما را، فرزند حقيقى شما قرار نداده است ) (و ما جعل ادعيائكم ابنائكم ).
توضيح اينكه : در عصر جاهليت معمول بوده كه بعضى از كودكان را به عنوان فرزند خود انتخاب مى كردند و آن را پسر خود مى خواندند و به دنبال اين نامگذارى تمام حقوقى را كه يك پسر از پدر داشت براى او قائل مى شدند از پدرخوانده اش ارث مى برد و پدر خوانده نيز وارث او مى شد، و تحريم زن پدر يا همسر فرزند در مورد آنها حاكم بود.
اسلام ، اين مقررات غير منطقى و خرافى را به شدت نفى كرد، و حتى چنانكه خواهيم ديد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى كوبيدن اين سنت غلط، همسر پسرخوانده اش زيد بن حارثه را بعد از آن كه از (زيد) طلاق گرفت به ازدواج خود
در آورد تا روشن شود اين الفاظ تو خالى نمى تواند واقعيتها را دگرگون سازد، چرا كه رابطه پدرى و فرزندى يك رابطه طبيعى است و با الفاظ و قرار دادها و شعارها هرگز حاصل نمى شود.
گر چه بعدا خواهيم گفت كه ازدواج پيامبر با همسر مطلقه زيد جنجال بزرگى در ميان دشمنان اسلام بر پا كرد، و دستاويزى براى تبليغات سوء آنها شد ولى اين جنجالها به كوبيدن اين سنت جاهلى ارزش داشت .
لذا قرآن بعد از اين جمله مى افزايد: (اين سخنى است كه شما به زبان مى گوئيد) (ذلكم قولكم بافواهكم ).
مى گوئيد فلانكس پسر من است ، در حالى كه در دل مى دانيد قطعا چنين نيست ، اين امواج صوتى فقط در فضاى دهان شما مى پيچد و خارج مى شود، و هرگز از اعتقاد قلبى سرچشمه نمى گيرد.
اينها سخنان باطلى بيش نيست (اما خداوند حق مى گويد و به راه راست هدايت مى كند) (و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل ).
سخن حق به سخنى گفته مى شود كه با واقعيت عينى تطبيق كند، يا اگر يك مطلب قراردادى است هماهنگ با مصالح همه اطراف قضيه باشد، و ميدانيم مساله ناپسند (ظهار) در عصر جاهليت ، و يا (پسرخواندگى ) كه حقوق فرزندان ديگر را تا حد زيادى پايمال مى كرد نه واقعيت عينى داشت و نه قرار دادى حافظ مصلحت عموم بود.
سپس قرآن براى تاكيد بيشتر و روشن ساختن خط صحيح و منطقى اسلام چنين مى افزايد: (آنها را به نام پدرانشان بخوانيد كه اين كار نزد خدا عادلانه تر است ) (ادعوهم لابائهم هو اقسط عند الله ).
تعبير به (اقسط) (عادلانه تر) مفهومش اين نيست كه اگر آنها را به نام
پدرخوانده ها صدا بزنند عادلانه است و به نام پدران واقعى عادلانه تر، بلكه همانگونه كه بارها گفته ايم صيغه (افعل تفضيل ) گاه در مواردى به كار مى رود كه وصف در طرف مقابل به هيچوجه وجود ندارد، مثلا گفته مى شود (انسان احتياط كند و جان خود را به خطر نيندازد بهتر است ) مفهوم اين سخن آن نيست كه به خطر انداختن جان خوب است ولى احتياط كردن از آن بهتر مى باشد، بلكه منظور مقايسه (خوب ) و (بد) با يكديگر است .
و براى رفع بهانه ها اضافه مى كند: (اگر پدران آنها را نمى شناسيد آنها برادران دينى و موالى شما هستند) (فان لم تعلموا آبائهم فاخوانكم فى الدين و مواليكم ).
يعنى عدم شناخت پدران آنها دليل بر اين نمى شود كه نام شخص ديگرى را به عنوان (پدر) بر آنها بگذاريد، بلكه مى توانيد آنها را به عنوان برادر دينى يا دوست و هم پيمان خطاب كنيد.
(موالى ) جمع (مولا) است ، و مفسران براى آن معانى متعددى ذكر كرده اند، بعضى آن را در اينجا به معنى دوست ، و بعضى به معنى غلام آزاد شده دانسته اند (زيرا بعضى از پسرخوانده ها بردگانى بودند كه خريدارى مى شدند، سپس آزاد مى گشتند و چون مورد توجه صاحبانشان بودند آنها را به عنوان پسر خويش مى خواندند.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه تعبير (مولا) در اينگونه موارد كه طرف برده آزاد شده اى بود از اين جهت بود كه آنها بعد از آزادى رابطه خود را با مالك خود حفظ مى كردند، رابطه اى كه از نظر حقوقى در پارهاى از جهات جانشين خويشاوندى مى شد و از آن تعبير به (ولاء عتق ) مى نمودند.
لذا در روايات اسلامى مى خوانيم كه (زيد بن حارثه ) بعد از آن كه پيامبر او را آزاد كرد به عنوان (زيد بن محمد) خوانده مى شد تا اينكه قرآن
نازل شد و دستور فوق را آورد، از آن به بعد پيامبر به او فرمود: تو (زيد بن حارثه ) اى ، و مردم او را (مولى رسول الله ) مى خواندند.
و نيز گفته اند كه : (ابو حذيفة ) غلامى به نام (سالم ) داشت ، او را آزاد كرد، و فرزند خود ناميد. هنگامى كه آيه فوق نازل شد او را به نام (سالم ) مولى ابى حذيفه ناميدند.
ولى از آنجا كه گاه انسان بر اثر عادت گذشته ، يا سبق لسان ، و يا اشتباه در تشخيص نسب افراد، ممكن است كسى را به غير پدرش ‍ نسبت دهد و اين از حوزه اختيار انسان بيرون است ، خداوند عادل و حكيم ، چنين كسى را مجازات نخواهد كرد، لذا در ذيل آيه مى افزايد: (هر گاه خطائى در اين مورد مرتكب شويد گناهى بر شما نيست ) (و ليس عليكم جناح فيما اخطاتم به ).
(ولى آنچه را از روى عمد و اختيار مى گوئيد مورد مجازات قرار خواهد گرفت ) (و لكن ما تعمدت قلوبكم ).
(و هميشه خداوند، غفور و رحيم است ) (و كان الله غفورا رحيما)
گذشته ها را بر شما مى بخشد، سهو و نسيان و اشتباه و خطا را مورد عفو قرار مى دهد، اما هر گاه بعد از نزول اين حكم ، از روى عمد و اختيار مخالفت كنيد و افراد را به غير نام پدرانشان بخوانيد، و رسم نادرست (پسرخواندگى ) و (پدرخواندگى ) را ادامه دهيد خداوند بر شما نخواهد بخشيد.
بعضى از مفسران گفته اند: موضوع خطا شامل مواردى مى شود كه انسان
از روى محبت به كسى مى گويد: پسرم !، يا به خاطر احترام مى گويد پدرم !
البته اين سخن صحيح است كه اين تعبيرات گناه نيست ، اما نه به خاطر عنوان خطا، بلكه به خاطر اينكه اين تعبيرات جنبه كنايه و مجاز دارد و معمولا قرينه آن همراه آن است ، قرآن تعبيرات حقيقى را در اين زمينه نفى مى كند نه مجازى را.
آيه بعد به مساله مهم ديگرى يعنى ابطال نظام (مؤ اخات ) آن مى پردازد.
توضيح اينكه : هنگامى كه مسلمانان از مكه به مدينه هجرت كردند و اسلام پيوند و رابطه آنها را با بستگان مشركشان كه در مكه بودند به كلى بريد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به فرمان الهى ، مساله عقد اخوت و پيمان برادرى را در ميان آنها برقرار ساخت .
به اين ترتيب كه ميان (مهاجران ) و (انصار) (دو به دو) پيمان اخوت و برادرى منعقد شد، و آنها همچون دو برادر حقيقى از يكديگر ارث مى بردند، ولى اين يك حكم موقت و مخصوص به اين حالت فوق العاده بود، هنگامى كه اسلام گسترش پيدا كرد و ارتباطات گذشته تدريجا بر قرار شد، ديگر ضرورتى براى ادامه اين حكم نبود.
آيه فوق نازل شد و (نظام مواخات ) را به طورى كه جانشين نسب شود ابطال كرد و حكم ارث و مانند آن را مخصوص ‍ خويشاوندان حقيقى قرار داد.
بنابر اين نظام اخوت و برادرى هر چند يك نظام اسلامى بود، (بر خلاف نظام پسرخواندگى كه يك نظام جاهلى بود) اما مى بايست پس از برطرف شدن حالت فوق العاده ابطال گردد و چنين شد.
منتهى در آيه مورد بحث ، قبل از ذكر اين نكته ، به دو حكم ديگر، يعنى (اولويت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نسبت به مؤ منين )، و (بودن زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
به منزله مادر) به عنوان مقدمه ، ذكر شده است :
مى فرمايد: (پيامبر نسبت به مؤ منان از خود آنها اولى است ) (النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ).
(و همسران او مادران مؤ منين محسوب مى شوند) (و ازواجه امهاتهم ).
با اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به منزله پدر و همسران او بمنزله مادران مؤ منين هستند، هيچگاه از آنها ارث نمى برند، چگونه مى توان انتظار داشت كه پسر خوانده ها وارث گردند.
سپس مى افزايد (خويشاوندان نسبت به يكديگر، از مؤ منان و مهاجرين ، در آنچه خدا مقرر داشته است اولى هستند) (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله من المؤ منين و المهاجرين ).
ولى با اينحال براى اينكه راه را به كلى به روى مسلمانان نبندد و بتوانند براى دوستان و كسانى كه مورد علاقه آنها هستند چيزى به ارث بگذارندهر چند از طريق وصيت نسبت به ثلث مال باشد - در پايان آيه اضافه مى كند: (مگر اينكه بخواهيد نسبت به دوستانتان كار نيكى انجام دهيد اين مانعى ندارد) (الا ان تفعلوا الى اوليائكم معروفا).
و در آخرين جمله براى تاكيد همه احكام گذشته ، يا حكم اخير، مى فرمايد: (اين حكم در كتاب الهى (در لوح محفوظ يا در قرآن مجيد) نوشته شده است ) (كان ذلك فى الكتاب مسطورا).
اين بود خلاصه تفسير آيه فوق اكنون بايد به شرح هر يك از احكام چهار گانهاى كه در اين آيه آمده است بپردازيم :
الف - منظور از اولويت پيامبر نسبت به مؤ منان چيست ؟
قرآن در اين آيه اولويت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نسبت به مسلمانان بطور مطلق
ذكر كرده است و مفهومش اين است كه در كليه اختياراتى كه انسان نسبت به خويشتن دارد (پيامبر) (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از خود او نيز اولى است .
گرچه بعضى از مفسران آن را به مساله (تدبير امور اجتماعى ) و يا اولويت در مساله قضاوت و يا اطاعت فرمان تفسير كرده اند اما در واقع هيچ دليلى بر انحصار در يكى از اين امور سه گانه نداريم .
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اسلامى ، اولويت به مساله (حكومت ) تفسير شده ، در حقيقت بيان يكى از شاخه هاى اين اولويت است .
لذا بايد گفت : پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم در مسائل اجتماعى و هم فردى و خصوصى ، هم در مسائل مربوط به حكومت ، و هم قضاوت و دعوت ، از هر انسانى نسبت به خودش اولى است ، و اراده و خواست او، مقدم بر اراده و خواست وى مى باشد.
از اين مساله نبايد تعجب كرد چرا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معصوم است و نماينده خدا جز خير و صلاح جامعه و فرد را در نظر نمى گيرد، هرگز تابع هوى و هوس نيست ، و هيچگاه منافع خود را بر ديگران مقدم نمى شمرد، بلكه به عكس برنامه او در تضاد منافع همواره ايثارگرى و فداكارى براى امت است .
اين اولويت در حقيقت شاخه اى از اولويت مشيت الهى است ، زيرا ما هر چه داريم از خدا است .
اضافه بر اين انسان هنگامى مى تواند به اوج ايمان برسد كه نيرومندترين علاقه او يعنى عشق به ذات خود را تحت الشعاع عشق به ذات خدا و نمايندگان او قرار دهد، لذا در حديثى مى خوانيم كه فرمود: لا يؤ من احدكم حتى يكون هواه
تبعا لما جئت به : (هيچيك از شما به حقيقت ايمان نمى رسد مگر زمانى كه خواست او تابع آنچه من از سوى خدا آورده ام باشد)!.
و نيز در حديث ديگرى چنين آمده : و الذى نفسى بيده لا يؤ من احدكم حتى اكون احب اليه من نفسه و ماله و ولده و الناس اجمعين : (قسم به آن كسى كه جانم در دست او است ، هيچيك از شما به حقيقت ايمان نمى رسد مگر زمانى كه من نزد او محبوبتر از خودش و مالش و فرزندش و تمام مردم باشم ).
و باز از خود آن حضرت نقل شده كه فرمود: ما من مؤ من الا و انا اولى الناس به فى الدنيا و الاخرة : (هيچ مؤ منى نيست مگر اينكه من در دنيا و آخرت از او نسبت به خودش اولى هستم ).
قرآن نيز در آيه 36 همين سوره (احزاب ) مى گويد: ما كان لمؤ من و لا مؤ منة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم : (هيچ مرد با ايمان و زن با ايمانى نمى تواند هنگامى كه خدا و پيامبرش حكمى كند در برابر آن از خودشان اختيارى داشته باشند).
باز تاكيد مى كنيم اين سخن مفهومش اين نيست كه خداوند بندگانش را در بست تسليم تمايلات يك فرد كرده باشد، بلكه با توجه به اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داراى مقام عصمت است و به مصداق لا ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (نجم - 3 و 4) هر چه مى گويد سخن خدا است ، و از ناحيه او است ، و حتى از پدر هم دلسوزتر و مهربانتر است .
اين اولويت در حقيقت در مسير منافع مردم ، هم در جنبه هاى حكومت و تدبير جامعه اسلامى ، و هم در مسائل شخصى و فردى است .
به همين دليل بسيار مى شود كه اين اولويت ، مسئوليتهاى سنگينى بر دوش پيامبر مى گذارد، لذا در روايت معروفى كه در منابع شيعه و اهل سنت وارد شده مى خوانيم : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: انا اولى بكل مؤ من من نفسه ، و من ترك مالا فللوارث و من ترك دينا او ضياعا فالى و على : (من از هر مؤ منى نسبت به او اولى هستم ، كسى كه مالى از خود بگذارد براى وارث او است ، و كسى كه بدهكار از دنيا برود و يا فرزند و عيالى بگذارد كفالت آنها بر عهده من است ) (بايد توجه داشت كه (ضياع ) در اينجا به معنى فرزندان و يا عيالى است كه بدون سرپرست مانده اند، و تعبير به دين قبل از آن نيز قرينه روشنى بر اين معنى مى باشد، زيرا منظور داشتن بدهى بدون مال است ).
ب - حكم دوم در زمينه همسران پيامبر است كه آنها به منزله مادر براى همه مؤ منان محسوب مى شوند، البته مادر معنوى و روحانى ، همانگونه كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پدر روحانى و معنوى امت است .
اين ارتباط و پيوند معنوى ، تنها تاثيرش مساله حفظ احترام و حرمت ازدواج با زنان پيامبر بود، چنانكه در آيات همين سوره ، حكم صريح تحريم ازدواج با آنها بعد از رحلت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است ، و گر نه از نظر مساله ارث و همچنين ساير محرمات (نسبى ) و (سببى )، كمترين اثرى ندارد، يعنى مسلمانان حق داشتند، با دختران پيامبر ازدواج كنند، در حالى كه هيچكس با دختر مادر خود نمى تواند ازدواج كند، و نيز مساله محرميت و نگاه كردن به همسران پيامبر براى هيچكس جز محارم آنها مجاز نبود.
در حديثى مى خوانيم كه زنى به عايشه گفت : يا امه !: (اى مادر)! عايشه پاسخ داد: لست لك بام ، انما انا ام رجالكم !: من مادر تو نيستم مادر مردان شما هستم ).
اشاره به اينكه هدف از اين تعبير، حرمت تزويج است ، و اين تنها در مورد مردان امت صادق است
ولى همانگونه كه گفتيم غير از مساله ازدواج موضوع احترام و بزرگداشت نيز مطرح است ، و لذا زنان مسلمان نيز مى توانستند به عنوان احترام همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مادر خود خطاب كنند.
شاهد اين سخن آنكه قرآن مى گويد: (النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ) اولويت پيامبر نسبت به همه زنان و مردان است و ضمير جمله بعد نيز به همين عنوان بر مى گردد كه مفهوم گسترده اى دارد، لذا در عبارتى كه از (ام سلمه ) (يكى ديگر از همسران پيامبر نقل شده ) مى خوانيم كه مى گويد انا ام الرجال منكم و النساء: (من مادر مردان و زنان شما هستم ).
در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه آيا تعبير (ازواجه امهاتهم ): (همسران پيامبر مادران مؤ منين محسوب مى شوند) با چيزى كه در چند آيه قبل گذشت تضاد ندارد؟ زيرا در آنجا مى فرمايد: (كسانى كه گاهى همسرانشان را بمنزله مادر خود قرار مى دهند، سخن باطلى مى گويند، مادر آنها فقط كسى است كه از او متولد شده اند) با اين حال چگونه همسران پيامبر كه مسلمانان از آنان متولد نشده اند مادر محسوب مى شوند؟
در پاسخ اين سؤ ال بايد به اين نكته توجه كرد كه خطاب مادر به يك زن يا بايد از نظر جسمانى باشد يا روحانى ، اما از نظر جسمانى تنها در صورتى اين
معنى واقعيت دارد كه انسان از او متولد شده باشد، و اين همان است كه در آيات پيشين آمده كه مادر جسمانى انسان تنها كسى است كه از او متولد شده است ، و اما پدر يا مادر روحانى كسى است كه يكنوع حق معنوى بر او داشته باشد، همچون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه پدر روحانى امت محسوب مى شود، و هم به خاطر او همسرانش احترام مادر را دارند.
ايرادى كه به اعراب جاهلى در مورد (ظهار) متوجه مى شد اين بود كه وقتى همسران خود را مادر خطاب مى كردند مسلما منظور آنها مادر معنوى نبود، بلكه منظورشان اين بود كه آنها به منزله مادر جسمانى هستند، لذا آنرا يكنوع طلاق مى شمردند، و مى دانيم مادر جسمانى با الفاظ درست نمى شود، بلكه شرط آن تولد جسمانى است ، بنابر اين سخن آنها سخن منكر و زور و باطل بود. ولى در مورد همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اگر چه آنها مادر جسمانى نيستند، ولى به احترام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مادر روحانيند، و احترام يك مادر را دارند.
و اگر مى بينيم كه قرآن در آيات آينده ازدواج با همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تحريم كرده آن نيز يكى از شئون احترام آنها و احترام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، چنانكه توضيح آن بطور مشروح به خواست خدا خواهد آمد.
البته نوع سومى از مادر در اسلام به عنوان مادر رضاعى وجود دارد كه در آيه 23 سوره نساء به آن اشاره شده (و امهاتكم اللاتى ارضعنكم ...) ولى آن در حقيقت يكى از شاخه هاى مادر جسمانى مى باشد.
ج - سومين حكم ، مساله اولويت خويشاوندان در مورد ارث نسبت به ديگران است ، زيرا در آغاز اسلام كه مسلمانان بر اثر هجرت پيوند خود را با بستگانشان گسسته بودند قانون ارث بر اساس هجرت و مؤ اخات تنظيم شد، يعنى مهاجرين از يكديگر، و يا از انصار كه با آنها پيوند برادرى بسته بودند ارث مى بردند، اين يك حكم موقتى بود كه با وسعت يافتن اسلام و بر قرار شدن بسيارى
از ارتباطات گذشته خويشاوندى ، بر اثر اسلام آوردن آنها، ديگر ادامه اين حكم ضرورتى نداشت (توجه داشته باشيد سوره احزاب در سال پنجم هجرت سال جنگ احزاب نازل شده ).
لذا آيه فوق نازل شد و اولويت اولوا الارحام (خويشاوندان ) را نسبت به ديگران تثبيت كرد
البته قرائنى در دست است كه منظور از اولويت در اينجا اولويت الزامى است ، نه استحبابى ، زيرا هم اجماع علماى اسلام بر اين معنى است ، و هم روايات زيادى كه در منابع اسلامى وارد شده اين موضوع را اثبات مى كند.
در اينجا به اين نكته نيز بايد دقيقا توجه كرد كه اين آيه در صدد بيان اولويت خويشاوندان در برابر بيگانگان است ، نه بيان اولويت طبقات سه گانه ارث نسبت به يكديگر، و به تعبير ديگر در اينجا (مفضل عليهم ) مؤ منان و مهاجرانند كه در متن قرآن آمده (من المؤ منين و المهاجرين ).
بنابر اين مفهوم آيه چنين مى شود: (خويشاوندان از نظر ارث بردن بعضى از بعضى ديگر اولى از غير خويشاوندانند، و اما اينكه خويشاوندان چگونه ارث مى برند؟ و بر چه معيار و ضابطه اى است ؟ قرآن در اينجا از اين معنى ساكت است ، هر چند در آيات سوره نساء از آن مشروحا بحث نموده است .
د - چهارمين حكمى كه به صورت يك استثناء در آيه فوق آمده مساله
بهره مند نمودن دوستان و افراد مورد علاقه از اموالى است كه انسان از خود به يادگار مى گذارد، كه با جمله الا ان تفعلوا الى اوليائكم معروفا (مگر اينكه بخواهيد به دوستانتان نيكى كنيد) بيان شده است ، و مصداق روشن آن همان حكم وصيت است كه انسان مى تواند در يك سوم از اموالش در باره هر كس مايل باشد انجام دهد.
به اين ترتيب هنگامى كه اساس ارث بر پايه خويشاوندى گذارده شد و جانشين پيوندهاى گذشته گرديد باز ارتباط انسان به كلى از دوستان مورد علاقه و برادران مسلمان او قطع نمى شود، منتها از نظر كيفيت و كميت بسته به ميل خود انسان است ، ولى در هر حال مشروط به اين مى باشد كه زائد بر ثلث مال نگردد و البته اگر انسان از وصيت كردن صرفنظر كند همه اموال او بين خويشاوندانش طبق قانون ارث تقسيم مى گردد و ثلثى براى او منظور نخواهد شد.
نكته :
روايات زيادى از ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) در تفسير آيه فوق در مورد اولوالارحام نقل شده كه در قسمتى از آنها اين آيه به مساله (ارث اموال ) تفسير شده ، همانگونه كه معروف در ميان مفسران است ، در حالى كه در قسمت ديگر به مساله (ارث خلافت و حكومت ) در خاندان پيامبر و ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) تفسير
گرديده .
از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه وقتى از تفسير اين آيه سؤ ال كردند امام (عليه السلام ) فرمود: (اين در باره فرزندان حسين (عليه السلام ) نازل شده ، و هنگامى كه راوى سؤ ال كرد آيا اين در باره ارث اموال نيست ؟ امام فرمود نه در باره حكومت و ولايت است )
بديهى است منظور از اين احاديث نفى مساله ارث اموال نيست ، بلكه منظور توجه دادن به اين نكته است كه ارث مفهوم وسيعى دارد كه هم ارث اموال را شامل مى شود و هم ارث خلافت و ولايت را.
اين توارث هيچگونه شباهتى با مساله توارث سلطنت در سلسله پادشاهان ندارداينجا توارثى است بخاطر شايستگيها و لياقتها و لذا در ميان فرزندان امامان تنها شامل حال كسانى مى شد كه داراى اين شايستگى بودند، درست شبيه آنچه ابراهيم (عليه السلام ) براى فرزندان خود از خدا مى خواهد، و خداوند به او مى گويد: امامت و ولايت من به آن گروه از فرزندان تو كه در صف ظالمان قرار داشته اند نمى رسد بلكه مخصوص پاكان آنها است .
و نيز شبيه چيزى است كه در زيارات در مقابل قبور شهيدان راه خدا از جمله در مقابل قبر امام حسين (عليه السلام ) مى گوئيم : سلام بر تو اى حسينى كه وارث آدم ، وارث نوح ، وارث ابراهيم ، و وارث موسى و عيسى و محمدى ... كه اين ارثى است در جنبه هاى اعتقادى و اخلاقى و معنوى و روحانى .
آيه و ترجمه


و اذ اءخذنا من النبين ميثاقهم و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى ابن مريم و اءخذنا منهم ميثاقا غليظا (7)
ليسئل الصادقين عن صدقهم و اعد للكافرين عذابا اءليما (8)




ترجمه :

7 - به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم ، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم ، و از همه آنها پيمان محكمى گرفتيم (كه در اداى مسئوليت تبليغ و رسالت و رهبرى كوتاهى نكنند).
8 - تا خدا از صدق راستگويان سؤ ال كند و براى كافران عذاب دردناك آماده ساخته است .
تفسير:
پيمان محكم الهى
از آنجا كه در آيات گذشته اختيارات وسيع و گسترده پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تحت عنوان (النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ) بيان شد، آيات مورد بحث وظائف سنگين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سائر پيامبران بزرگ را بيان مى كند، زيرا مى دانيم همواره اختيارات تواءم با مسؤ ليتها است ، و هر جا (حقى ) وجود دارد تكليفى در مقابل آن نيز هست كه اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند، بنابر اين اگر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حق وسيعى دارد تكليف و مسئوليت سنگينى نيز در برابر آن قرار داده شده
نخست مى فرمايد: (به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و همچنين از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم ، آرى از همه آنها پيمان شديد و محكمى گرفتيم ) (و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم و اخذنا منهم ميثاقا غليظا).
به اين ترتيب نخست تمام پيامبران را در مساله ميثاق مطرح مى كند، سپس از پنج پيامبر اولواالعزم نام مى برد كه در آغاز آنها شخص ‍ پيامبر اسلام به خاطر شرافت و عظمتى كه دارد آمده است ، و بعد از او چهار پيامبر اولواالعزم ديگر به ترتيب زمان ظهور (نوح و ابراهيم و موسى و عيسى ) (عليهم السلام ) ذكر شده اند.
اين نشان مى دهد كه پيمان مزبور پيمانى همگانى بوده كه از تمام انبياء گرفته شده ، هر چند پيامبران اولواالعزم به طور مؤ كدترى در برابر اين پيمان متعهد بوده اند، پيمانى كه با جمله اخذنا منهم ميثاقا غليظا تاكيد فوق العاده آن بيان شده است
مهم اين است بدانيم اين چه پيمان مؤ كدى بوده كه پيامبران همه زير بار آن هستند، در اينجا مفسران سخنان گوناگونى دارند كه مى توان گفت همه آنها شاخه هاى مختلف يك اصل كلى است ، و آن ادا كردن مسؤ ليت تبليغ و رسالت و رهبرى و هدايت مردم در تمام زمينه ها و ابعاد است .
آنها موظف بودند همه انسانها را قبل از هر چيز به سوى توحيد دعوت كنند.
و نيز موظف بودند يكديگر را تاييد نمايند، و پيامبران پيشين امتهاى خود را براى پذيرش پيامبران بعد آماده سازند، همانگونه كه پيامبران بعد دعوت پيامبران پيشين را تصديق و تاكيد نمايند.
خلاصه ، دعوت همه به يك سو باشد و همگى يك حقيقت را تبليغ كنند، و امتها را زير پرچم واحدى گرد آورند.
شاهد اين سخن را در سائر آيات قرآن نيز مى توان يافت ، در آيه 81 سوره آل عمران مى خوانيم : و اذ اخذ الله ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جائكم رسول مصدق لما معكم لتؤ منن به و لتنصرنه قال ااءقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين :
((به خاطر بياوريد) هنگامى را كه خداوند پيمان مؤ كد از پيامبران (و پيروان آنها) گرفت كه هر گاه كتاب و دانش به شما دادم سپس ‍ پيامبرى به سوى شما آمد كه آنچه را با شما است تصديق مى كند به او ايمان بياوريد، و او را يارى كنيد، سپس (خداوند) به آنها گفت : آيا اقرار به اين موضوع داريد؟ و پيمان مؤ كد بر آن بسته ايد؟ گفتند (آرى ) اقرار داريم ، (خداوند به آنها) فرمود: (بر اين پيمان مقدس ) گواه باشيد من هم با شما گواهم )!
نظير همين معنى در آيه 187 سوره آل عمران نيز آمده است و در آن صريحا مى گويد خداوند از اهل كتاب پيمان گرفته بود كه آيات الهى را براى مردم تبيين كنند، و هرگز آن را كتمان ننمايند.
به اين ترتيب خداوند هم از پيامبران پيمان مؤ كد گرفته كه مردم را دعوت به توحيد الله و توحيد آئين حق و اديان آسمانى نمايند و هم از علماى اهل كتاب كه آنان نيز تا آنجا كه در توان دارند در تبيين آئين الهى بكوشند و از كتمان بپرهيزند.
آيه بعد هدف از بعثت انبياء و پيمان مؤ كدى را كه از آنها گرفته شده است چنين بيان مى كند: (هدف اين است كه خداوند از صدق راستگويان پرسش كند و براى كافران عذاب دردناك آماده ساخته است ) (ليسئل الصادقين عن
صدقهم و اعد للكافرين عذابا اليما).
در اينكه منظور از (صادقين ) در اينجا چه كسانى هستند؟ و اين سؤ ال چه سؤ الى است ؟ مفسران تفسيرهاى فراوانى دارند، اما آنچه هماهنگ با آيات اين سوره و آيات ديگر قرآن به نظر مى رسد، اين است كه منظور مؤ منانى است كه صدق ادعاى خود را در عمل اثبات كرده اند، و به تعبير ديگر از ميدان آزمايش و امتحان الهى سرفراز به در آمده اند.
شاهد اين سخن اينكه :
اولا (صادقين ) در اينجا در مقابل (كافرين ) قرار گرفته و از قرينه مقابله اين معنى به خوبى استفاده مى شود.
ثانيا - در آيه 23 همين سوره (احزاب ) چنين مى خوانيم : من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه : (گروهى از مؤ منان كسانى هستند كه در عهد و پيمانى كه با خدا بسته اند صادقند و بر سر پيمان خود ايستادند) بلا فاصله در آيه 24 مى فرمايد: ليجزى الله الصادقين بصدقهم و يعذب المنافقين ان شاء او يتوب عليهم : (هدف اين است كه صادقين را در برابر صدقشان پاداش دهد، و منافقين را هرگاه بخواهد عذاب كند و يا توبه آنها را بپذيرد.
ثالثا در آيه 15 حجرات و 8 حشر (صادقين ) به خوبى معرفى شده اند در حجرات چنين مى خوانيم : انما المؤ منون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون : (مؤ منان واقعى كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آورده اند و با مال و جان در راه خدا جهاد كرده اند، اينها صادقين هستند).
و در سوره حشر مى فرمايد: للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون : (غنائمى كه بدون جنگ به دست مسلمانان مى افتد متعلق به فقراى
مهاجرين است همانها كه از خانه ها و اموالشان بيرون رانده شدند، در حالى كه خواستار فضل پروردگار و رضاى او بودند، همانها كه خدا و رسولش را يارى مى كنند، آنها صادقين هستند).
به اين ترتيب روشن است كه منظور از صادقين كسانى مى باشند كه در ميدان حمايت از آئين خدا، و جهاد و ايستادگى در برابر مشكلات ، و بذل جان و مال ، صداقت و راستگوئى خود را به ثبوت رسانده اند.
اما اينكه منظور از (سؤ ال كردن از صدق صادقين ) چيست ؟ با توجه به آنچه در بالا گفتيم روشن است ، منظور اين است كه آيا در اعمال خود اخلاص نيت و صدق ادعاى خويش را به ثبوت مى رسانند يا نه ؟ در انفاق ، در جهاد، در شكيبائى در برابر مشكلات و مخصوصا سختيهاى ميدان جنگ .
اين سؤ ال در كجا صورت مى گيرد؟ ظاهر آيه اين است كه در قيامت در دادگاه عدل پروردگار، آيات متعددى از قرآن نيز از تحقق چنين سؤ الى در قيامت به طور كلى خبر مى دهد، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه سؤ ال ، جنبه سؤ ال عملى داشته باشد، و در دنيا صورت گيرد، چرا كه با بعثت انبياء همه مدعيان ايمان در زير سؤ ال قرار مى گيرند، و عمل آنها پاسخى است به اين سؤ ال كه آيا در دعوى خود صادق هستند؟!
آيه و ترجمه


ياايها الذين امنوا اذكروا نعمة الله عليكم اذ جاءتكم جنود فاءرسلنا عليهم ريحا و جنودا لم تروها و كان الله بما تعملون بصيرا (9)
اذ جاءوكم من فوقكم و من اءسفل منكم و اذ زاغت الا بصر و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا (10)
هنالك ابتلى المؤ منون و زلزلوا زلزالا شديدا (11)




ترجمه :

9 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت خدا را بر خودتان به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهاى (عظيمى ) به سراغ شما آمدند، ولى ما باد و طوفان سختى بر آنها فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديديد (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم ) و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بينا است .
10 - به خاطر بياوريد زمانى را كه آنها از طرف بالا و پائين (شهر) شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده بود، و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد!
11 - در آنجا مؤ منان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند.
تفسير:
آزمايش بزرگ الهى در ميدان احزاب
اين آيات و چندين آيه بعد از آن كه مجموعا هفده آيه را تشكيل مى دهد پيرامون يكى از بزرگترين آزمونهاى الهى در مورد مؤ منان و منافقان و امتحان صدق گفتار آنها در عمل - كه در آيات گذشته از آن بحث شد - سخن مى گويد.
اين آيات از يكى از مهمترين حوادث تاريخ اسلام ، يعنى جنگ احزاب ، بحث مى كند، جنگى كه در حقيقت نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود و كفه موازنه قوا را در ميان اسلام و كفر به نفع مسلمين بر هم زد و پيروزى در آن كليدى بود براى پيروزيهاى بزرگ آينده ، و در حقيقت كمر دشمنان در اين غزوه شكست و بعد از آن نتوانستند كار مهمى صورت دهند
جنگ (احزاب ) چنانكه از نامش پيدا است مبارزه همه جانبه اى از ناحيه عموم دشمنان اسلام و گروههاى مختلفى بود كه با پيشرفت اين آئين منافع نامشروعشان به خطر مى افتاد.
نخستين جرقه جنگ از ناحيه گروهى از يهود (بنى نضير) روشن شد كه به مكه آمدند و طايفه (قريش ) را به جنگ با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تشويق كردند و به آنها قول دادند تا آخرين نفس در كنارشان مى ايستند، سپس به سراغ قبيله (غطفان ) رفتند، و آنها را نيز آماده كارزار كردند.
اين قبائل از هم پيمانان خود مانند قبيله (بنى اسد) و (بنى سليم )، نيز دعوت كردند، و چون همگى خطر را احساس كرده بودند، دست به دست هم دادند تا كار اسلام را براى هميشه يكسره كنند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به قتل برسانند، مسلمين را در هم بكوبند، مدينه را غارت كنند، و چراغ اسلام را خاموش سازند.
مسلمانان كه خود را در برابر اين گروه عظيم ديدند به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به شور نشستند و قبل از هر چيز با پيشنهاد سلمان فارسى ، اطراف مدينه را خندقى كندند تا دشمن به آسانى نتواند از آن عبور كند و شهر را مورد تاخت و تاز قرار دهد (و به همين جهت يكى از نامهاى اين جنگ ، جنگ خندق است ).
لحظات بسيار سخت و خطرناكى بر مسلمانان گذشت ، جانها به لب رسيده بود، منافقين در ميان لشكر اسلام سخت به تكاپو افتاده بودند، جمعيت انبوه دشمن و كمى لشگريان اسلام در مقابل آنها (تعداد لشكر كفر را ده هزار، و لشكر اسلام را سه هزار نفر نوشتهاند) و آمادگى آنها از نظر تجهيزات جنگى و فراهم كردن وسائل لازم ، آينده سخت و دردناكى را در برابر چشم مسلمانان مجسم مى ساخت .
ولى خدا مى خواست در اينجا آخرين ضربه بر پيكر كفر فرود آيد، صف منافقين را نيز از صفوف مسلمين مشخص سازد، توطئه گران را افشا كند، و مسلمانان راستين را سخت در بوته آزمايش قرار دهد.
سرانجام اين غزوه - چنانكه شرح آن خواهد آمد - به پيروزى مسلمانان تمام شد، طوفانى سخت به فرمان خدا وزيدن گرفت ، خيمه و خرگاه و زندگى كفار را در هم ريخت ، رعب و وحشت شديدى در قلب آنها افكند، و نيروهاى غيبى فرشتگان به يارى مسلمانان فرستاد.
قدرت نمائيهاى شگرفى همچون قدرتنمائى امير مؤ منان على (عليه السلام ) در برابر عمرو بن عبدود بر آن افزوده شد، و مشركان بى آنكه بتوانند كارى انجام دهند پا به فرار گذاردند.
آيات هفده گانه فوق نازل شد و با تحليلهاى كوبنده و افشاگرانه خود به عاليترين وجه از اين حادثه مهم براى پيروزى نهائى اسلام و كوبيدن منافقان بهره گيرى كرد.
اين دورنمائى بود از جنگ احزاب كه در سال پنجم هجرى واقع شد.
از اينجا به سراغ تفسير آيات مى رويم و ساير جزئيات اين غزوه را به بحث نكات وا مى گذاريم .
قرآن اين ماجرا را نخست در يك آيه خلاصه مى كند سپس در 16 آيه ديگر به بيان خصوصيات آن مى پردازد.
مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت بزرگ خدا را بر خودتان به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهاى (عظيمى ) به سراغ شما آمدند) (يا ايها الذين آمنوا اذكروا نعمة الله عليكم اذ جائتكم جنود).
(ولى ما باد و طوفانى بر آنها فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديديد، و به اين وسيله آنها را در هم كوبيديم ) (فارسلنا عليهم ريحا و جنودا لم تروها).
(و خداوند به تمام كارهائى كه انجام مى دهيد (و كارهائى كه هر گروه در اين ميدان بزرگ انجام دادند) بصير و بينا است ) (و كان الله بما تعملون بصيرا).
در اينجا چند مطلب قابل دقت است :
1 - تعبير به اذكروا نشان مى دهد كه اين آيات بعد از پايان جنگ و گذشتن مقدارى از زمان كه به مسلمانان اجازه داد آنچه را ديده بودند در فكر خود مورد تحليل قرار دهند نازل گرديد تا تاثير عميقترى بخشد.
2 - تعبير به جنود اشاره به احزاب مختلف جاهلى (مانند قريش ، غطفان بنى سليم ، و بنى اسد، و بنى فزاره و بنى اشجع و بنى مرة ) و طايفه يهود داخل مدينه است .
3 - منظور از جنودا لم تروها كه به يارى مسلمانان آمدند همان
فرشتگانى است كه يارى آنها نسبت به مؤ منان در غزوه بدر نيز صريحا در قرآن مجيد آمده است ولى همانگونه كه در ذيل آيه 9 سوره انفال بيان كرديم دليلى در دست نيست كه فرشتگان ، اين جنود الهى نا پيدا، رسما وارد ميدان و مشغول جنگ شده باشند، بلكه قرائنى در دست است كه نشان مى دهد آنها براى تقويت روحيه مؤ منان و دلگرمى آنان نازل گشته اند.
آيه بعد كه ترسيمى از وضع بحرانى جنگ احزاب ، و قدرت عظيم جنگى دشمنان ، و نگرانى شديد بسيارى از مسلمانان است چنين مى گويد: (به خاطر بياوريد زمانى را كه آنها از طرف بالا و پائين شهر شما وارد شدند (و مدينه را در محاصره خود قرار دادند) و هنگامى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده بود جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد)! (اذ جائوكم من فوقكم و من اسفل منكم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا).
بسيارى از مفسران كلمه (فوق ) را در اين آيه اشاره به جانب شرق مدينه مى دانند كه قبيله (غطفان ) از آنجا وارد شدند و (اسفل ) را اشاره به غرب كه قبيله قريش و همراهان آنها از آنجا ورود كردند.
البته با توجه به اينكه مكه درست در جنوب مدينه واقع شده ، قبائل مشركين مكه بايد از جنوب آمده باشند، ولى شايد وضع جاده و مدخل مدينه چنان بوده كه آنها كمى شهر را دور زده و از غرب وارد شده اند و به هر حال جمله بالا اشاره به محاصره اين شهر از سوى دشمنان مختلف اسلام است
جمله (زاغت الابصار) با توجه به اينكه (زاغت ) از ماده (زيغ ) به
معنى تمايل به يكسو است اشاره به حالتى است كه انسان به هنگام ترس و وحشت شديد پيدا مى كند كه چشمان او به يك سمت منحرف ، و روى نقطه معينى ثابت و خيره مى شود.
جمله (بلغت القلوب الحناجر) (قلبها به گلوگاه رسيده بود) كنايه جالبى است شبيه آنچه در زبان فارسى داريم كه مى گوئيم (جانش به لب رسيد) و گرنه هرگز، قلب به معنى عضو مخصوص مركز پخش خون از جاى خود حركت نمى كند و هيچگاه به گلوگاه نمى رسد.
جمله (و تظنون بالله الظنونا) اشاره به اين است كه در اين حالت ، گمانهاى ناجورى براى جمعى از مسلمانان پيدا شده بود، چرا كه هنوز از نظر نيروى ايمان به مرحله كمال نرسيده بودند، اينها همان كسانى بودند كه در آيه بعد مى گويد: شديدا متزلزل شدند.
شايد بعضى فكر مى كردند ما سرانجام شكست خواهيم خورد، و ارتش دشمن با اين قدرت و قوت پيروز مى شود، روزهاى آخر عمر اسلام فرا رسيده است و وعده هاى پيامبر در زمينه پيروزى مطلقا تحقق نخواهد يافت !
البته اين افكار نه به صورت يك عقيده كه به صورت يك وسوسه در اعماق دلهاى بعضى پيدا شده بود، اين شبيه همانست كه در جنگ احد، قرآن مجيد از آن ياد كرده مى گويد: و طائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية : (گروهى از شما در آن لحظات بحرانى جنگ ، تنها به فكر جان خود بودند و گمانهاى نادرست همانند گمانهاى دوران جاهليت داشتند)! (سوره آل عمران آيه 154).
البته مخاطب در آيه مورد بحث مسلما مؤ منانند، و جمله يا ايها الذين آمنوا در آيه قبل دليل روشنى بر اين معنى است ، و كسانى كه مخاطب را منافقان دانسته اند گويا به اين نكته توجه نكرده اند و يا پنداشته اند كه اين قبيل گمانها
با ايمان و اسلام سازگار نيست در حالى كه بروز اين قبيل افكار در حد يك وسوسه آنهم در شرائط بسيار سخت و بحرانى ، براى افراد ضعيف الايمان و تازه مسلمان يك امر طبيعى است !.
اينجا بود كه كوره امتحان الهى سخت داغ شد، چنانكه در آيه بعد مى گويد: (در آنجا مؤ منان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند) (هنالك ابتلى المؤ منون و زلزلوا زلزالا شديدا).
طبيعى است هنگامى كه انسان گرفتار طوفانهاى فكرى مى شود، جسم او نيز از اين طوفان بر كنار نمى ماند، و در اضطراب و تزلزل فرو مى رود، بسيار ديده ايم افرادى كه ناراحتى فكرى دارند در همان جاى خود كه نشسته اند مرتبا تكان مى خورند، دست بر دست مى مالند، و اضطراب خود را در حركات خود كاملا مشخص مى نمايند.
يكى از شواهد اين وحشت شديد اين بود كه نقل كرده اند پنج قهرمان معروف عرب كه عمرو بن عبدود سرآمد آنها بود لباس جنگ پوشيده و با غرور خاصى به ميدان آمدند و هل من مبارز گفتند، مخصوصا (عمرو بن عبدود) رجز مى خواند و بهشت و آخرت را به مسخره گرفته بود، و مى گفت : (مگر نمى گوئيد مقتولين شما در بهشت خواهند بود؟ آيا كسى از شما شوق ديدار بهشت در سر ندارد)؟! ولى در برابر نعره هاى او سكوت بر لشكر حكمفرما بود، و كسى جرات مقابله را نداشت ، جز على بن ابى طالب (عليه السلام ) كه به مقابله برخاست و پيروزى بزرگى نصيب مسلمانان نمود كه در بحث نكات مشروحا خواهد آمد.
آرى فولاد را در كوره داغ مى برند تا آبديده شود، مسلمانان نخستين نيز بايد در كوره حوادث سخت ، مخصوصا غزواتى همچون غزوه احزاب ، قرار گيرند تا آبديده و مقاوم شوند.
آيه و ترجمه


و اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا (12)
و اذ قالت طائفة منهم ياءهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا و يستذن فريق منهم النبى يقولون ان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا (13)
و لو دخلت عليهم من اءقطارها ثم سئلوا الفتنة لاتوها و ما تلبثوا بها الا يسيرا (14)
و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لا يولون الادبار و كان عهد الله مسئولا (15)
قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت اءو القتل و اذا لا تمتعون الا قليلا (16)
قل من ذا الذى يعصمكم من الله ان اءراد بكم سوءا اءو اءراد بكم رحمة و لا يجدون لهم من دون الله (17)




ترجمه :

12 - بخاطر بياوريد زمانى را كه منافقان و آنها كه در دلهايشان بيمارى بود مى گفتند خدا و پيامبرش جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند.
13 - و نيز به خاطر بياوريد زمانى را كه گروهى از آنها گفتند: اى اهل يثرب (مردم مدينه )! اينجا جاى توقف شما نيست ، به خانه هاى خود باز گرديد، و گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند خانه هاى ما بدون حفاظ است ، در حالى كه بدون حفاظ نبود، آنها فقط مى خواستند (از جنگ ) فرار كنند!
14 - آنها چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدينه بر آنان وارد مى شدند و پيشنهاد بازگشت به سوى شرك به آنها مى كردند مى پذيرفتند، و جز مدت كمى براى انتخاب اين راه درنگ نمى كردند.
15 - آنها قبل از اين با خدا عهد كرده بودند كه پشت به دشمن نكنند، و عهد الهى مورد سؤ ال قرار خواهد گرفت (و در برابر آن مسئولند).
16 - بگو: اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد سودى به حال شما نخواهد داشت ، و در آن هنگام جز بهره كمى از زندگانى نخواهيد گرفت .
17 - بگو: چه كسى مى تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ كند اگر او مصيبت يا رحمتى را براى شما اراده كرده ، و غير از خدا هيچ سرپرست و ياورى نخواهند يافت .
تفسير:
منافقان و ضعيف الايمانها در صحنه احزاب
گفتيم كوره امتحان جنگ احزاب داغ شد، و همگى در اين امتحان بزرگ
درگير شدند، روشن است در اينگونه موارد بحرانى مردمى كه در شرائط عادى ظاهرا در يك صف قرار دارند به صفوف مختلفى تقسيم مى شوند، در اينجا نيز مسلمانان به گروههاى مختلفى تقسيم شدند: جمعى مؤ منان راستين بودند، گروهى خواص مؤ منان ، جمعى افراد ضعيف الايمان ، جمعى منافق ، جمعى منافق لجوج و سرسخت گروهى در فكر خانه و زندگى خويشتن و در فكر فرار بودند جمعى سعى داشتند ديگران را از جهاد باز دارند و گروهى تلاش مى كردند رشته اتحاد خود را با منافقين محكم كنند.
خلاصه هر كس اسرار باطنى خويش را در اين رستاخيز عجيب و يوم البروز آشكار ساخت .
در آيات گذشته از جمعيت مسلمانان ضعيف الايمان و وسوسه ها و گمانهاى بدى كه با آن دست به گريبان بودند سخن در ميان بود، و در نخستين آيات مورد بحث گفتگوى منافقان و بيماردلان منعكس شده است .
مى فرمايد: (به خاطر بياوريد هنگامى را كه منافقان و آنها كه دلى بيمار داشتند مى گفتند: خدا و پيامبرش چيزى جز وعدههاى دروغين به ما نداده اند)! (اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا).
در تاريخ جنگ احزاب چنين آمده است كه در اثناى حفر خندق كه مسلمانان هر يك مشغول كندن بخشى از خندق بودند روزى به قطعه سنگ سخت و بزرگى برخورد كردند كه هيچ كلنگى در آن اثر نمى كرد، خبر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دادند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شخصا وارد خندق شد، و در كنار سنگ قرار گرفت و كلنگى را به دست گرفت و نخستين ضربه محكم را بر مغز سنگ فرود آورد، قسمتى از آن متلاشى شد و برقى از آن جستن كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تكبير پيروزى گفت ، مسلمانان نيز همگى تكبير گفتند.
بار دوم ضربه شديد ديگرى بر سنگ فرو كوفت قسمت ديگرى در هم
شكست و برقى از آن جستن نمود پيامبر تكبير گفت و مسلمانان نيز تكبير گفتند.
سرانجام پيامبر سومين ضربه را بر سنگ فرود آورد و برق جستن كرد، و باقيمانده سنگ متلاشى شد، حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باز تكبير گفت و مسلمانان نيز صدا به تكبير بلند كردند، سلمان از اين ماجرا سؤ ال كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
(در ميان برق اول سرزمين حيره و قصرهاى پادشاهان ايران را ديدم ، و جبرئيل به من بشارت داد كه امت من بر آنها پيروز مى شوند!، و در برق دوم قصرهاى سرخفام (شام و روم ) نمايان گشت ، و جبرئيل به من بشارت داد كه امت من بر آنها نيز پيروز خواهند شد! در برق سوم قصرهاى (صنعا و يمن ) را ديدم و جبرئيل باز به من خبر داد كه امتم باز بر آنها پيروز خواهند شد، بشارت باد بر شما اى مسلمانان !
منافقان نگاهى به يكديگر كردند و گفتند چه سخنان عجيبى ؟ و چه حرفهاى باطل و بى اساسى ؟ او از مدينه دارد سرزمين حيره و مدائن كسرى را مى بيند، و خبر فتح آن را به شما مى دهد، در حالى كه هم اكنون شما در چنگال يك مشت عرب گرفتاريد (و حالت دفاعى به خود گرفته ايد) و حتى نمى توانيد به بيت الحذر برويد (چه خيال باطل و پندار خامى ؟!).
آيه فوق نازل شد و گفت كه اين منافقان و بيماردلان مى گويند خدا و پيغمبرش جز فريب و دروغ وعدهاى به ما نداده است ، (آنها از قدرت بى پايان پروردگار بيخبرند.
و راستى در آن روز چنين اخبار و بشارتى جز در نظر مؤ منان آگاه فريب
و غرورى بيش نبود، اما ديده ملكوتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در لابلاى جرقه هاى آتشينى كه از برخورد كلنگهائى كه براى حفر خندق بر زمين كوبيده ميشد جستن مى كرده مى توانست گشوده شدن درهاى قصرهاى پادشاهان ايران و روم و يمن را ببيند، و به امت جان بر كفش بشارت دهد، و از اسرار آينده پرده بردارد.
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه منظور از الذين فى قلوبهم مرض همان منافقان است ، و ذكر اين جمله در واقع توضيحى است براى كلمه (منافقين ) كه قبل از آن آمده است ، و چه بيمارى بدتر از بيمارى نفاق ؟! چرا كه انسان سالم و داراى فطرت الهى يك چهره بيشتر ندارد، انسانهاى دو چهره و چند چهره بيمارانى هستند كه دائما در اضطراب و تضاد و تناقض گرفتارند
شاهد اين سخن چيزى است كه در آغاز سوره بقره آمده است كه در توصيف منافقين مى گويد فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا: (در دلهاى آنها يكنوع بيمارى است و خدا (به خاطر اعمالشان ) بر بيمارى آنها مى افزايد)! (بقره آيه 10).
در آيه بعد به شرح حال گروه خطرناكى از همين منافقان بيمار دل كه نسبت به ديگران خباثت و آلودگى بيشترى داشتند پرداخته مى گويد: (و نيز به خاطر بياوريد هنگامى را كه گروهى از آنها گفتند اى مردم يثرب ! (مدينه ) اينجا جاى توقف شما نيست ، به خانه هاى خود بازگرديد) (و اذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا).
خلاصه در برابر اين انبوه دشمن كارى از شما ساخته نيست خود را از معركه بيرون كشيده و خويشتن را به هلاكت و زن و فرزندتان را به دست اسارت نسپاريد.
و به اين ترتيب مى خواستند جمعيت انصار را از لشكر اسلام جدا كنند اين
از يكسو.
از سوى ديگر (گروهى از همين منافقين ) كه در مدينه خانه داشتند از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه مى خواستند كه باز گردند و براى بازگشت خود عذرتراشى مى كردند از جمله مى گفتند: خانه هاى ما ديوار و در و پيكر درستى ندارد، در حالى كه چنين نبود، آنها فقط مى خواستند صحنه را خالى كرده فرار كنند) (و يستاذن فريق منهم النبى يقولون ان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا).
واژه (عوره ) در اصل از ماده (عار) است ، و به چيزى گفته مى شود كه آشكار ساختنش موجب عار باشد، به شكافهائى كه در لباس يا ديوار خانه ظاهر مى شود، و همچنين به نقاط آسيب پذير مرزها، و آنچه انسان از آن بيم و وحشت دارد نيز (عوره ) گفته مى شود، در اينجا منظور خانه هائى است كه در و ديوار مطمئنى ندارد و بيم حمله دشمن به آن مى رود.
(منافقان ) با مطرح ساختن اين عذرها مى خواستند ميدان جنگ را ترك كرده و به خانه هاى خود پناه برند.
در روايتى آمده است كه طايفه (بنى حارثه ) كسى را خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرستادند و گفتند خانه هاى ما بدون حفاظ است و هيچيك از خانه هاى انصار همچون خانه هاى ما نيست ، و ميان ما و طايفه (غطفان ) كه از شرق مدينه هجوم آورده اند حايل و مانعى وجود ندارد، اجازه فرما به خانه هاى خود باز گرديم و از زنان و فرزندانمان دفاع كنيم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها اجازه داد.
اين موضوع به گوش (سعد بن معاذ)، بزرگ انصار رسيد، به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد به آنها اجازه نفرما، به خدا سوگند تاكنون هر مشكلى براى ما پيش آمده اين گروه همين بهانه را پيش كشيده اند، اينها دروغ مى گويند،
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد باز گردند.
(يثرب ) نام قديمى مدينه است ، پيش از آنكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنجا هجرت كند، بعد از آن كمكم نام مدينة الرسول (شهر پيغمبر) بر آن گذارده شد كه مخفف آن همان (مدينه ) بود.
اين شهر نامهاى متعددى دارد، سيد مرتضى (رحمة الله عليه ) علاوه بر اين دو نام (يثرب و مدينه ) يازده نام ديگر براى اين شهر ذكر كرده از جمله (طيبه ) و (طابه ) و (سكينه ) و (محبوبه ) و (مرحومه ) و (قاصمه ) است (بعضى يثرب را نام زمين اين شهر مى نامند).
در پاره اى از روايات آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (اين شهر را يثرب نناميد) شايد به اين جهت كه يثرب در اصل از ماده (ثرب ) (بر وزن حرب ) به معنى ملامت كردن است ، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نامى را براى اين شهر پر بركت نمى پسنديد.
به هر حال اينكه منافقان اهل مدينه را با عنوان يا اهل يثرب خطاب كردند بى دليل نيست ، شايد به خاطر اين بوده كه مى دانستند پيامبر از اين نام متنفر است ، و يا مى خواستند عدم رسميت اسلام و عنوان (مدينة الرسول ) را اعلام دارند، و يا آنها را به دوران جاهليت توجه دهند!.
آيه بعد به سستى ايمان اين گروه اشاره كرده مى گويد: (آنها در اظهار اسلام آنقدر سست و ضعيفند كه اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدينه وارد آن شوند، و اين شهر را اشغال نظامى كنند و به آنها پيشنهاد نمايند كه به سوى آئين شرك و كفر باز گرديد به سرعت مى پذيرند، و جز مدت كمى براى انتخاب اين راه درنگ نخواهند كرد)! (و لو دخلت عليهم من اقطارها ثم سئلوا الفتنة
لاتوها و ما تلبثوا بها الا يسيرا).
پيدا است مردمى كه اين چنين ضعيف و بى پاشنه اند نه آماده پيكار با دشمنند و نه پذيراى شهادت در راه خدا، به سرعت تسليم مى شوند و تغيير مسير مى دهند.
بنابر اين منظور از كلمه (فتنه ) در اينجا همان شرك و كفر است (همانگونه كه در آيات ديگر قرآن از قبيل آيه 193 سوره بقره آمده است ).
ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند كه مراد از (فتنه ) در اينجا جنگ بر ضد مسلمانان است كه اگر به اين گروه منافق پيشنهاد شود به زودى اين دعوت را اجابت كرده و با فتنه جويان همكارى مى كنند!
اما اين تفسير با ظاهر جمله و لو دخلت عليهم من اقطارها (اگر از اطراف بر مدينه هجوم آورند...) سازگار نيست ، و شايد به همين دليل اكثر مفسران همان معنى اول را انتخاب كرده اند.
سپس قرآن ، اين گروه منافق را به محاكمه مى كشد و مى گويد: (آنها قبلا با خدا عهد و پيمان بسته بودند كه پشت به دشمن نكنند، و بر سر عهد خود در دفاع از توحيد و اسلام و پيامبر بايستند، مگر آنها نمى دانند كه عهد الهى مورد سؤ ال قرار خواهد گرفت ) و آنها در برابر آن مسئولند (و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لا يولون الادبار و كان عهد الله مسئولا)
بعضى گفته اند: منظور از اين عهد و پيمان همان تعهدى است كه طايفه (بنى حارثه ) در روز جنگ احد با خدا و پيامبر كردند در آن هنگام كه تصميم به مراجعت از ميدان گرفتند و بعد پشيمان شدند، عهد بستند كه ديگر هرگز گرد اين امور نروند، اما همانها در ميدان جنگ احزاب باز به فكر پيمان شكنى افتادند.
بعضى نيز آن را اشاره به عهدى مى دانند كه در جنگ بدر و يا در عقبه قبل
از هجرت پيامبر با آن حضرت بستند.
ولى به نظر مى رسد كه آيه فوق مفهوم وسيع و گستردهاى دارد كه هم اين عهد و پيمانها و هم ساير عهد و پيمانهاى آنها را شامل مى شود.
اصولا هر كسى ايمان مى آورد و با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيعت مى كند اين عهد را با او بسته كه از اسلام و قرآن تا سر حد جان دفاع كند.
تكيه بر عهد و پيمان در اينجا به خاطر اين است كه حتى عرب جاهلى به مساله عهد و پيمان احترام مى گذاشت ، چگونه ممكن است كسى بعد از ادعاى اسلام ، پيمان خود را زير پا بگذارد؟
بعد از آنكه خداوند نيت منافقان را افشاء كرد كه منظورشان حفظ خانه هايشان نيست ، بلكه فرار از صحنه جنگ است ، با دو دليل به آنها پاسخ مى گويد.
نخست به پيامبر مى فرمايد: (بگو اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد اين فرار سودى به حال شما نخواهد داشت و بيش از چند روزى از زندگى دنيا بهره نخواهيد گرفت ) (قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت او القتل و اذا لا تمتعون الا قليلا).
گيرم موفق به فرار شديد، از دو حال خارج نيست ، يا اجلتان سر آمده و مرگ حتمى شما فرا رسيده است ، هر جا باشيد مرگ گريبان شما را مى گيرد حتى در خانه ها و در كنار زن و فرزندانتان ، و حادثه اى از درون يا از برون به زندگى شما پايان مى دهد، و اگر اجل شما فرا نرسيده باشد چهار روزى در اين دنيا زندگى تواءم با ذلت و خفت خواهيد داشت ، و اسير چنگال دشمنان و سپس عذاب الهى خواهيد شد.
در حقيقت اين بيان شبيه همان چيزى است كه در جنگ احد، خطاب به گروه ديگرى از منافقان سست عنصر نازل گرديد: قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم : (بگو حتى اگر در خانه هايتان باشيد، آنها كه مقدر شده است كشته شوند به سراغشان در بسترهايشان مى آيند و آنها را از دم شمشير مى گذرانند)! (آل عمران - 153).
ديگر اينكه مگر نمى دانيد تمام سرنوشت شما به دست خدا است ، و هرگز نمى توانيد از حوزه قدرت و مشيت او فرار كنيد.
(اى پيامبر! به آنها بگو چه كسى مى تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ كند اگر او مصيبت يا رحمتى را براى شما بخواهد)؟! (قل من ذا الذى يعصمكم من الله ان اراد بكم سوء او اراد بكم رحمة ).
آرى (آنها غير از خدا هيچ سرپرست و ياورى نخواهند يافت ) (و لا يجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا).
بنابر اين اكنون كه همه مقدرات شما به دست او است فرمان او را در زمينه جهاد كه مايه عزت و سربلندى در دنيا و در پيشگاه خدا است به جان بپذيريد، و حتى اگر شهادت در اين راه به سراغ شما آيد با آغوش باز از آن استقبال كنيد.
آيه و ترجمه


قد يعلم الله المعوقين منكم و القائلين لاخوانهم هلم الينا و لا ياءتون الباءس الا قليلا (18)
اءشحة عليكم فاذا جاء الخوف راءيتهم ينظرون اليك تدور اءعينهم كالذى يغشى عليه من الموت فاذا ذهب الخوف سلقوكم باءلسنة حداد اءشحة على الخير اءولئك لم يؤ منوا فاءحبط الله اءعمالهم و كان ذلك على الله يسيرا (19)
يحسبون الاحزاب لم يذهبوا و ان ياءت الاحزاب يودوا لو اءنهم بادون فى الا عراب يسلون عن اءنبائكم و لو كانوا فيكم ما قاتلوا الا قليلا (20)




ترجمه :

18 - خداوند كسانى كه مردم را از جنگ باز مى داشتند و كسانى را كه به برادران خود مى گفتند به سوى ما بيائيد (و خود را از معركه بيرون كشيد) به خوبى مى شناسد
آنها (مردمى ضعيفند و) جز به مقدار كمى كارزار نمى كنند.
19 - آنها در همه چيز نسبت به شما بخيلند، و هنگامى كه لحظات ترس و بحرانى پيش آيد مشاهده مى كنى آنچنان به تو نگاه مى كنند و چشمهايشان در حدقه مى چرخد كه گوئى مى خواهند قالب تهى كنند! اما هنگامى كه حالت خوف و ترس فرو نشست زبانهاى تند و خشن خود را با انبوهى از خشم و عصبانيت بر شما مى گشايند (و سهم خود را از غنائم مطالبه مى كنند!) در حالى كه در آن نيز حريص ‍ و بخيلند، آنها هرگز ايمان نياورده اند لذا خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرد و اين كار بر خدا آسان است .
20 - آنها گمان مى كنند هنوز لشكر احزاب نرفته اند، و اگر برگردند اينها دوست مى دارند در ميان اعراب باديه نشين پراكنده و پنهان شوند و از اخبار شما جويا گردند و اگر در ميان شما باشند جز كمى پيكار نمى كنند.
تفسير:
گروه باز دارندگان
سپس به وضع گروهى ديگر از منافقين كه از ميدان جنگ احزاب كناره گيرى كردند و ديگران را نيز دعوت به كناره گيرى مى نمودند اشاره كرده مى گويد: (خداوند آن گروهى از شما را كه كوشش داشتند مردم را از جنگ منصرف سازند مى داند) (قد يعلم الله المعوقين منكم ).
(و همچنين كسانى را كه به برادرانشان مى گفتند به سوى ما بيائيد و دست از اين پيكار خطرناك برداريد)! (و القائلين لاخوانهم هلم الينا).
(همان كسانى كه اهل جنگ و پيكار نيستند و جز مقدار كمى - آنهم از روى اكراه و يا ريا - به سراغ جنگ نمى روند) (و لا ياتون الباس الا قليلا).
(معوقين ) از ماده (عوق ) (بر وزن شوق ) به معنى باز داشتن و منصرف كردن از چيزى است و (باس ) در اصل به معنى شدت و در اينجا منظور از آن (جنگ ) است .
آيه فوق احتمالا اشاره به دو دسته مى كند: دستهاى از منافقين ، كه در
لابلاى صفوف مسلمانان بودند (و تعبير (منكم ) گواه بر اين است ) و سعى داشتند مسلمانان ضعيف الايمان را از جنگ باز دارند، اينها همان (معوقين ) بودند.
گروه ديگرى كه بيرون از صحنه نشسته بودند از منافقين و يا يهود، و هنگامى كه با سربازان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخورد مى كردند مى گفتند به سراغ ما بيائيد و خود را از اين معركه بيرون بكشيد (اينها همانها هستند كه در جمله دوم اشاره شده است ).
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين آيه بيان دو حالت مختلف از يك گروه باشد، كسانى كه وقتى در ميان مردم هستند آنها را از جنگ باز مى دارند، و هنگامى كه به كنار مى روند ديگران را به سوى خود دعوت مى كنند.
در روايتى مى خوانيم يكى از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ميدان احزاب به درون شهر براى حاجتى آمده بود، برادرش ‍ را ديد كه نان و گوشت بريان و شراب پيش روى خود نهاده ، گفت تو اينجا به خوشگذرانى مشغولى و پيامبر خدا در ميان شمشيرها و نيزه ها مشغول پيكار است ؟!
در جوابش گفت اى ابله ! تو نيز بيا با ما بنشين و خوش باش ! به خدائى كه محمد به او قسم ياد مى كند كه او هرگز از اين ميدان باز نخواهد گشت ! و اين لشكر عظيمى كه جمع شده اند او و اصحابش را زنده نخواهند گذاشت !
برادرش گفت : دروغ مى گوئى ، به خدا سوگند مى روم و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از آنچه گفتى باخبر مى سازم ، خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و جريان را گفت در اينجا آيه فوق نازل شد.
بنابر اين شان نزول واژه (اخوانهم ) (برادرانشان ) ممكن است به معنى برادران حقيقى باشد و يا به معنى هم مسلكان ، همانگونه كه در آيه 27 سوره اسراء تبذير كنندگان را برادران شياطين ناميده است (ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين ).
در آيه بعد مى افزايد: (انگيزه تمام اين كارشكنيها اين است كه آنها در همه چيز نسبت به شما بخيل اند) (اشحة عليكم ).
نه تنها در بذل جان در ميدان نبرد كه در كمكهاى مالى براى تهيه وسائل جنگ ، و در كمكهاى بدنى براى حفر خندق ، و حتى در كمكهاى فكرى نيز بخل مى ورزند، بخلى تواءم با حرص و حرصى روز افزون !
بعد از بيان بخل آنها و مضايقه از هر گونه ايثارگرى ، به بيان اوصاف ديگرى از آنها كه تقريبا جنبه عمومى در همه منافقان در تمام اعصار و قرون دارد پرداخته چنين مى گويد: (هنگامى كه لحظات ترسناك و بحرانى پيش مى آيد آنچنان جبان و ترسو هستند كه مى بينى به تو نگاه مى كنند در حالى كه چشمهايشان بى اختيار در حدقه به گردش آمده ، همانند كسى كه در حال جان دادن است ) ! (فاذا جاء الخوف راءيتهم ينظرون اليك تدور اعينهم كالذى يغشى عليه من الموت ).
آنها چون از ايمان درستى برخوردار نيستند و تكيه گاه محكمى در زندگى ندارند، هنگامى كه در برابر حادثه سختى قرار گيرند كنترل خود را به كلى از دست مى دهند، گوئى مى خواهند قبض روحشان كنند.
سپس مى افزايد: (اما همينها هنگامى كه طوفان فرو نشست و حال عادى پيدا كردند به سراغ شما مى آيند آنچنان پر توقعند كه گوئى فاتح اصلى جنگ آنها هستند، و همچون طلبكاران فرياد مى كشند و با الفاظى درشت و خشن ، سهم خود را از غنيمت ، مطالبه مى كنند، و در آن نيز سختگير و بخيل و حريصند)! (فاذا ذهب الخوف سلقوكم بالسنة حداد اشحة على الخير).
(سلقوكم ) از ماده (سلق ) (بر وزن خلق ) در اصل به معنى گشودن
چيزى با خشم و عصبانيت است ، خواه گشودن دست باشد يا زبان ، اين تعبير در مورد كسانى كه با لحنى آمرانه و طلبكارانه فرياد مى كشند و چيزى را مى طلبند به كار مى رود.
السنة حداد، به معنى زبانهاى تيز و تند است ، و در اينجا كنايه از خشونت در سخن مى باشد.
در پايان آيه به آخرين توصيف آنها كه در واقع ريشه همه بدبختيهايشان مى باشد اشاره كرده مى فرمايد: (آنها هرگز ايمان نياورده اند) (اولئك لم يؤ منوا).
(و به همين دليل خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرده ) چرا كه اعمالشان هرگز تواءم با انگيزه الهى و اخلاص نبوده است (فاحبط الله اعمالهم ).
(و اين كار براى خدا سهل و آسان است ) (و كان ذلك على الله يسيرا).
در يك جمع بندى چنين نتيجه مى گيريم كه معوقين (باز دارندگان ) منافقانى بودند با اين اوصاف :
1 - هرگز اهل جنگ نبودند جز به مقدار بسيار كم .
2 - آنها هيچگاه اهل ايثار و فداكارى از نظر جان و مال نبوده و تحمل كمترين ناراحتيها را نمى كردند.
3 - در لحظات طوفانى و بحرانى از شدت ترس ، خود را بكلى مى باختند.
4 - به هنگام پيروزى ، خود را وارث همه افتخارات مى پنداشتند!
5 - آنها افراد بى ايمانى بودند و اعمالشان نيز در پيشگاه خدا بى ارزش بود. و چنين است راه و رسم منافقان در هر عصر و زمان ، و در هر جامعه و گروه .
چه توصيف دقيقى قرآن از آنها كرده كه به وسيله آن مى توان همفكران آنها را شناخت ، و چقدر در عصر و زمان خود نمونه هاى بسيارى از آنها را با چشم مى بينيم !
آيه بعد ترسيم گوياترى از حالت جبن و ترس اين گروه است مى گويد: (آنها به قدرى وحشت زده شده اند كه بعد از پراكنده شدن احزاب و لشكريان دشمن تصور مى كنند هنوز آنها نرفته اند)! (يحسبون الاحزاب لم يذهبوا).
كابوس وحشتناكى بر فكر آنها سايه افكنده ، گوئى سربازان كفر مرتبا از مقابل چشمانشان رژه مى روند، شمشيرها را برهنه كرده و نيزه ها را به آنها حواله مى كنند!
اين جنگاوران ترسو، اين منافقان بزدل از سايه خود نيز وحشت دارند، هر صداى اسبى بشنوند، هر نعره شترى به گوششان رسد، از ترس به خود مى پيچند به گمان اينكه لشكريان احزاب برگشته اند!.
سپس اضافه مى كند: (اگر بار ديگر احزاب برگردند آنها دوست مى دارند سر به بيابان بگذارند و در ميان اعراب باديه نشين پراكنده و پنهان شوند) (و ان يات الاحزاب يودوا لو انهم بادون فى الاعراب ).
(آرى بروند و در آنجا بمانند و مرتبا از اخبار شما جويا باشند) (يسئلون عن انبائكم ).
لحظه به لحظه از هر مسافرى جوياى آخرين خبر شوند، مبادا احزاب به منطقه آنها نزديك شده باشند، و سايه آنها به ديوار خانه آنها بيفتد! و اين منت را بر سر شما بگذارند كه همواره جوياى حال و وضع شما بوديم !
و در آخرين جمله مى افزايد: (به فرض كه آنها فرار هم نمى كردند و در ميان شما بودند جز به مقدار كم نمى جنگيدند) (و لو كانوا فيكم ما قاتلوا الا قليلا).
نه از رفتن آنها نگران باشيد، نه از وجودشان خوشحال ، كه افرادى
بى ارزش و بى خاصيتند و نبودنشان از بودنشان بهتر!
همين مقدار پيكار مختصر نيز براى خدا نيست . از ترس سرزنش و ملامت مردم و براى تظاهر و ريا كارى است ، چرا كه اگر براى خدا بود حد و مرزى نداشت ، و تا پاى جان در اين ميدان ايستاده بودند.
آيه و ترجمه


لقد كان لكم فى رسول الله اءسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا (21)
و لما را المؤ منون الا حزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما (22)
من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا (23)
ليجزى الله الصادقين بصدقهم و يعذب المنافقين ان شاء اءو يتوب عليهم ان الله كان غفورا رحيما (24)
و رد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا و كفى الله المؤ منين القتال و كان الله قويا عزيزا (25)




ترجمه :

21 - براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكوئى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند، و خدا را بسيار ياد مى كنند.
22 - هنگامى كه مؤ منان ، لشكر احزاب را ديدند، گفتند: اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده و خدا و رسولش ‍ راست گفته اند، و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنها چيزى نيفزود.
23 - در ميان مؤ منان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده اند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود نداده اند.
24 - هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هرگاه بخواهد عذاب كند يا (اگر توبه كنند) توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است .
25 - خدا احزاب كافر را با دلى مملو از خشم باز گرداند بى آنكه نتيجه اى از كار خود گرفته باشند، و خداوند در اين ميدان مؤ منان را از جنگ بى نياز ساخت ، (و پيروزى را نصيبشان كرد) و خدا قوى و شكست ناپذير است !.
تفسير:
نقش مؤ منان راستين در جنگ احزاب
تاكنون از گروههاى مختلف و برنامه هاى آنها در غزوه احزاب سخن به ميان آمده از جمله افراد ضعيف الايمان ، منافقين ، سران كفر و نفاق ، و باز دارندگان از جهاد.
قرآن مجيد در پايان اين سخن از (مؤ منان راستين )، و روحيه عالى و پايمردى و استقامت و ساير ويژگيهاى آنان در اين جهاد بزرگ ، سخن مى گويد.
و مقدمه اين بحث را از شخص پيامبر اسلام كه پيشوا و بزرگ و اسوه آنان بود شروع مى كند، مى گويد: (براى شما در زندگى رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و عملكرد
او (در ميدان احزاب ) سرمشق نيكوئى بود براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند) (لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا).
بهترين الگو براى شما نه تنها در اين ميدان كه در تمام زندگى ، شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، روحيات عالى او، استقامت و شكيبائى او، هوشيارى و درايت و اخلاص و توجه به خدا و تسلط او بر حوادث ، و زانو نزدن در برابر سختيها و مشكلات ، هر كدام مى تواند الگو و سرمشقى براى همه مسلمين باشد.
اين ناخداى بزرگ به هنگامى كه سفينه اش گرفتار سختترين طوفانها، مى شود كمترين ضعف و سستى و دستپاچگى به خود راه نمى دهد، او هم ناخدا است هم لنگر مطمئن اين كشتى ، هم چراغ هدايت است ، و هم مايه آرامش و راحت روح و جان سرنشينان .
همراه ديگر مؤ منان ، كلنگ به دست مى گيرد، خندق مى كند، با بيل جمع آورى كرده و با ظرف از خندق بيرون مى برد، براى حفظ روحيه و خونسردى يارانش با آنها مزاح مى كند، و براى گرم كردن دل و جان آنها را به خواندن اشعار حماسى تشويق مى نمايد، مرتبا آنان را به ياد خدا مى اندازد و به آينده درخشان و فتوحات بزرگ نويد مى دهد.
از توطئه منافقان بر حذر ميدارد و هوشيارى لازم را به آنها مى دهد.
از آرايش جنگى صحيح و انتخاب بهترين روشهاى نظامى لحظهاى غافل نمى ماند، و در عين حال از راههاى مختلف براى ايجاد شكاف در ميان صفوف دشمن از پاى نمى نشيند.
آرى او بهترين مقتدا و اسوه مؤ منان در اين ميدان و در همه ميدانها است .
(اسوة ) (بر وزن عروه ) در اصل به معنى آن حالتى است كه انسان
به هنگام پيروى از ديگرى به خود مى گيرد و به تعبير ديگرى همان تاسى كردن و اقتدا نمودن است ، بنابر اين معنى مصدرى دارد، نه معنى وصفى ، و جمله لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة مفهومش اين است كه براى شما در پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تاسى و پيروى خوبى است ، مى توانيد با اقتدا كردن به او خطوط خود را اصلاح و در مسير (صراط مستقيم ) قرار گيريد.
جالب اينكه : قرآن در آيه فوق اين اسوه حسنه را مخصوص كسانى مى داند كه داراى سه ويژگى هستند، اميد به الله و اميد به روز قيامت دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.
در حقيقت ايمان به مبدء و معاد انگيزه اين حركت است ، و ذكر خداوند تداوم بخش آن ، زيرا بدون شك كسى كه از چنين ايمانى قلبش سرشار نباشد، قادر به قدم گذاشتن در جاى قدمهاى پيامبر نيست و در ادامه اين راه نيز اگر پيوسته ذكر خدا نكند و شياطين را از خود نراند، قادر به ادامه تاسى و اقتدا نخواهد بود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه على (عليه السلام ) با آن شهامت و شجاعتش در همه ميدانهاى جنگ كه يك نمونه زنده آن غزوه احزاب است و بعد اشاره خواهد شد در سخنى كه در نهج البلاغه از آنحضرت نقل مى فرمايد كنا اذا احمر الباس اتقينا برسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فلم يكن احد منا اقرب الى العدو منه : (هر گاه آتش جنگ ، سخت شعله ور مى شد ما به رسول الله پناه مى برديم و هيچيك از ما به دشمن نزديكتر از او نبود).
بعد از ذكر اين مقدمه به بيان حال مؤ منان راستين پرداخته چنين مى گويد: (هنگامى كه مؤ منان ، لشگريان احزاب را ديدند، نه تنها تزلزلى به دل راه ندادند
بلكه گفتند اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده ، و طلايه آن آشكار گشته ، و خدا و رسولش راست گفته اند، و اين ماجرا جز بر ايمان و تسليم آنها چيزى نيفزود (و لما راء المؤ منون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما).
اين كدام وعده بود كه خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وعده داده بود؟
بعضى گفته اند اين اشاره به سخنى است كه قبلا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفته بود كه به زودى قبائل عرب و دشمنان مختلف شما دست به دست هم مى دهند و به سراغ شما مى آيند، اما بدانيد سرانجام پيروزى با شما است .
مؤ منان هنگامى كه هجوم (احزاب ) را مشاهده كردند يقين پيدا كردند كه اين همان وعده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است گفتند: اكنون كه قسمت اول وعده به وقوع پيوسته قسمت دوم يعنى پيروزى نيز مسلما به دنبال آن است ، لذا بر ايمان و تسليمشان افزود.
ديگر اينكه خداوند در سوره بقره آيه 214 به مسلمانان فرموده بود كه آيا گمان مى كنيد به سادگى وارد بهشت خواهيد شد بى آنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان براى شما رخ دهد؟ همانها كه گرفتار ناراحتيهاى شديد شدند و آنچنان عرصه به آنان تنگ شد كه گفتند: يارى خدا كجا است )؟
خلاصه اينكه به آنها گفته شده بود كه شما در بوته هاى آزمايش سختى آزموده خواهيد شد، و آنها با مشاهده احزاب متوجه صدق گفتار خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شدند و بر ايمانشان افزود.
البته اين دو تفسير با هم منافاتى ندارد، مخصوصا با توجه به اينكه يكى در اصل وعده خدا و ديگرى وعده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و اين دو در آيه مورد بحث با هم آمده ، جمع ميان اين دو كاملا مناسب به نظر مى رسد.
آيه بعد اشاره به گروه خاصى از مؤ منان است كه در تاسى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از همه پيشگامتر بودند، و بر سر عهد و پيمانشان با خدا يعنى فدا كارى تا آخرين نفس و آخرين قطره خون ايستادند، مى فرمايد:
(در ميان مؤ منان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بسته اند ايستاده اند، بعضى از آنها به عهد خود وفا كرده ، جان را به جان آفرين تسليم نمودند و در ميدان جهاد شربت شهادت نوشيدند، و بعضى نيز در انتظارند) (من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر).
(و هيچگونه تغيير و تبديل در عهد و پيمان خود ندادند و كمترين انحراف و تزلزلى در كار خود پيدا نكردند) (و ما بدلوا تبديلا).
به عكس منافقان و يا مؤ منان ضعيف الايمان كه طوفان حوادث آنها را به اين طرف و آن طرف مى افكند، و هر روز فكر شوم و تازه اى در مغز ناتوان خود مى پروراندند، اينان همچون كوه ، ثابت و استوار ايستادند، و اثبات كردند عهدى كه با او بستند هرگز گسستنى نيست )!
واژه (نحب ) (بر وزن عهد) به معنى عهد و نذر و پيمان است ، و گاه به معنى مرگ و يا خطر و يا سرعت سير و يا گريه با صداى بلند نيز آمده .
در ميان مفسران گفتگو است كه اين آيه به چه افرادى ناظر است ؟.
دانشمند معروف اهل سنت ، (حاكم ابو القاسم حسكانى ) با سند از على (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: فينا نزلت (رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ،) فانا و الله المنتظر و ما بدلت تبديلا!: (آيه رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه در باره ما نازل شده است ، و من به خدا همان كسى هستم كه انتظار (شهادت ) را مى كشم ، (و قبلا مردانى از ما همچون حمزه سيد الشهدا (عليه السلام ) شربت شهادت
نوشيدند) و من هرگز در روش خود تغيير نداده ، بر سر پيمانم ايستاده ام ). بعضى ديگر گفته اند: جمله (من قضى نحبه ) اشاره به شهيدان بدر و احد است ، و جمله (و منهم من ينتظر) اشاره به مسلمانان راستين ديگرى است كه در انتظار پيروزى يا شهادت بودند.
از (انس بن مالك ) نيز نقل شده كه عمويش (انس بن نضر) در روز جنگ بدر حاضر نبود، بعدا كه آگاه شد، در حالى كه جنگ پايان يافته بود تاسف خورد كه چرا در اين جهاد شركت نداشت ، با خدا عهد و پيمان بست كه اگر نبرد ديگرى رخ دهد در آن شركت جويد و تا پاى جان بايستد، لذا در جنگ احد شركت كرد و به هنگامى كه گروهى فرار كردند او فرار نكرد، آنقدر مقاومت نمود كه مجروح شد سپس به افتخار شهادت نائل گشت .
و از ابن عباس نقل شده كه گفت : جمله (منهم من قضى نحبه ) اشاره به حمزة بن عبدالمطلب و بقيه شهيدان احد و انس بن نضر و ياران او است .
در ميان اين تفسيرها هيچ منافاتى نيست ، چرا آيه مفهوم وسيعى دارد كه همه شهداى اسلام را كه قبل از ماجراى جنگ (احزاب ) شربت شهادت نوشيده بودند شامل مى شود، و منتظران نيز تمام كسانى بودند كه در انتظار پيروزى و شهادت به سر مى بردند، و افرادى همچون (حمزه سيد الشهدا) (عليه السلام ) و (على ) (عليه السلام ) در راءس اين دو گروه قرار داشتند.
لذا در تفسير (صافى ) چنين آمده است : ان اصحاب الحسين بكربلا كانوا كل من اراد الخروج ودع الحسين (عليه السلام ) و قال : السلام عليك يا بن
رسول الله ! فيجيبه : و عليك السلام و نحن خلفك ، و يقرء فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر): (ياران امام حسين (عليه السلام ) در كربلا هر كدام كه مى خواستند به ميدان بروند با امام (عليه السلام ) وداع مى كردند و مى گفتند سلام بر تو اى پسر رسولخدا (سلام وداع ) امام (عليه السلام ) نيز به آنها پاسخ مى گفت و سپس اين آيه را تلاوت مى فرمود: فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر.
از كتب مقاتل استفاده مى شود كه امام حسين (عليه السلام ) اين آيه را بر كنار جنازه شهيدان ديگرى همچون (مسلم بن عوسجه ) و به هنگامى كه خبر شهادت (عبد الله بن يقطر) به او رسيد نيز تلاوت فرمود.
و از اينجا روشن مى شود كه آيه چنان مفهوم وسيعى دارد كه تمام مؤ منان راستين را در هر عصر و هر زمان شامل مى شود، چه آنها كه جامه شهادت در راه خدا بر تن پوشيدند و چه آنها كه بدون هيچگونه تزلزل بر سر عهد و پيمان با خداى خويش ايستادند و آماده جهاد و شهادت بودند.
آيه بعد نتيجه و هدف نهائى عملكردهاى مؤ منان و منافقان را در يك جمله كوتاه چنين بازگو مى كند: (هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هر گاه بخواهد عذاب كند و يا (اگر توبه كنند) ببخشد و توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است ) (ليجزى الله الصادقين بصدقهم و يعذب المنافقين ان شاء او يتوب عليهم ان الله كان غفورا رحيما).
نه صدق و راستى و وفادارى مؤ منان مخلص بدون پاداش مى ماند، و نه سستيها و كارشكنيهاى منافقان بدون كيفر.
منتها براى اينكه راه بازگشت حتى به روى اين منافقان لجوج بسته نشود با جمله (او يتوب عليهم ) درهاى توبه را به روى آنها مى گشايد و خود را با اوصاف (غفور و رحيم ) توصيف مى كند تا انگيزه حركت به سوى ايمان و صدق و راستى و عمل به تعهدات الهى را در آنها زنده كند.
از آنجا كه اين جمله به عنوان نتيجه اى براى كارهاى زشت منافقان ذكر شده بعضى از بزرگان مفسرين چنين استفاده كرده اند كه گاه ممكن است يك گناه بزرگ در دلهاى آماده منشا حركت و انقلاب و بازگشت به سوى حق و حقيقت شود و شرى باشد كه سرآغاز خيرى گردد!.
آخرين آيه مورد بحث كه آخرين سخن را در باره جنگ احزاب مى گويد و به اين بحث خاتمه مى دهد در عباراتى كوتاه جمع بندى روشنى از اين ماجرا كرده در جمله اول مى گويد: (خداوند كافران را در حالى كه از خشم و غضب لبريز بودند و اندوهى عظيم بر قلبشان سايه افكنده بود باز گرداند در حالى كه به هيچيك از نتائجى كه در نظر داشتند نرسيدند) (و رد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا).
(غيظ) به معنى (خشم ) و گاه به معنى (غم ) آمده است ، و در اينجا آميزه اى از هر دو مى باشد، لشكريان احزاب كه آخرين تلاش و كوشش خود را براى پيروزى بر ارتش اسلام به كار گرفته بودند و ناكام ماندند، غمگين و خشمگين به سرزمينهاى خود بازگشتند.
منظور از (خير) در اينجا، پيروزى در جنگ است ، البته پيروزى لشكر كفر، هرگز خير نبود، بلكه شر بود، اما قرآن كه از دريچه فكر آنها سخن مى گويد از آن تعبير به خير كرده اشاره به اينكه آنها به هيچ نوع پيروزى در اين
ميدان نائل نشدند.
بعضى نيز گفته اند منظور از خير در اينجا (مال ) است ، چرا كه اين كلمه در بعضى از موارد ديگر نيز به مال اطلاق شده است (از جمله در آيه وصيت آيه 180 سوره بقره (ان ترك خيرا الوصية للوالدين ).
چه اينكه يكى از انگيزه هاى اصلى لشكر كفر رسيدن به غنائم مدينه و غارت اين سرزمين بود، اصولا در عصر جاهليت ، مهمترين انگيزه جنگ ، همين انگيزه بود.
ولى ما هيچ دليلى بر محدود كردن مفهوم خير به مال در اينجا نداريم بلكه هر نوع پيروزى را كه آنها در نظر داشتند شامل مى شود، مال هم يكى از آنها بود كه از همه محروم ماندند.
در جمله بعد مى افزايد: (خداوند در اين ميدان مؤ منان را از جنگ بى نياز ساخت ) (و كفى الله المؤ منين القتال ).
آنچنان عواملى فراهم كرد كه بى آنكه احتياج به درگيرى وسيع و گسترده اى باشد و مؤ منان متحمل خسارات و ضايعات زيادى شوند جنگ پايان گرفت ، زيرا از يكسو طوفان شديد و سردى اوضاع مشركان را به هم ريخت ، و از سوى ديگر رعب و ترس و وحشت را كه آن هم از لشكرهاى نامرئى خدا است بر قلب آنها افكند، و از سوى سوم ضربه اى كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) بر پيكر بزرگترين قهرمان دشمن عمرو بن عبد ود وارد ساخت و او را به ديار عدم فرستاد، سبب فرو ريختن پايه هاى اميد آنها شد، دست و پاى خود را جمع كردند و محاصره مدينه را شكستند و ناكام به قبائل خود باز گشتند. و در آخرين جمله مى فرمايد: (خداوند قوى و شكست ناپذير است ) (و كان الله قويا عزيزا).
ممكن است كسانى (قوى ) باشند اما (عزيز) و شكست ناپذير نباشند يعنى شخص
قويترى بر آنان پيروز شود، ولى تنها (قوى شكست ناپذير) در عالم خدا است كه قوت و قدرتش بى انتها است ، هم او بود كه در چنين ميدان بسيار سخت و خطرناكى آنچنان پيروزى نصيب مؤ منان كرد كه حتى نياز به درگيرى و دادن تلفات هم پيدا نكردند!
نكته ها:
1 - نكات مهمى از جنگ احزاب
الف - جنگ احزاب چنانكه از نامش پيدا است نبردى بود كه در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى كوبيدن اسلام جوان متحد شده بودند.
جنگ احزاب آخرين تلاش ، آخرين تير تركش كفر، و آخرين قدرتنمائى شرك بود، به همين دليل هنگامى كه بزرگترين قهرمان دشمن يعنى (عمرو بن عبدود) در برابر افسر رشيد جهان اسلام (امير المؤ منين على بن ابى طالب ) (عليه السلام ) قرار گرفت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: برز الايمان كله الى الشرك كله : (تمام ايمان در برابر تمام كفر قرار گرفت ).
چرا كه پيروزى يكى از اين دو نفر بر ديگرى پيروزى كفر بر ايمان يا ايمان بر كفر بود، و به تعبير ديگر كارزارى بود سرنوشتساز كه آينده اسلام و شرك را مشخص مى كرد به همين دليل بعد از ناكامى دشمنان در اين پيكار عظيم ، ديگر كمر راست نكردند و ابتكار عمل بعد از اين ، هميشه در دست مسلمانان بود.
ستاره اقبال دشمن رو به افول گذاشت و پايه هاى قدرت آنها در هم شكست
و لذا در حديثى مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از پايان جنگ احزاب فرمود: الان نغز و هم و لا يغزوننا: (اكنون ديگر ما با آنها مى جنگيم و آنها قدرت جنگ نخواهند داشت ).
ب - بعضى از مورخان نفرات سپاه كفر را بيش از ده هزار نفر نوشته اند، مقريزى در الامتاع مى گويد تنها قريش با چهار هزار سرباز و سيصد راءس اسب و هزار و پانصد شتر بر لب خندق اردو زد قبيله بنى سليم با هفتصد نفر در منطقه مرالظهران به آنها پيوستند، قبيله بنى فزاره با هزار نفر، و قبائل بنى اشجع و بنى مره هر كدام با چهارصد نفر، و قبائل ديگر هر كدام نفراتى فرستادند كه مجموع آنها از ده هزار تن تجاوز مى كردند.
در حالى كه عده مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى كرد، آنها دامنه كوه سلع كه نقطه مرتفعى بود (در كنار مدينه ) را اردوگاه اصلى خود انتخاب كرده بودند كه بر خندق مشرف بود و مى توانستند بوسيله تيراندازان خود عبور و مرور از خندق را كنترل كنند.
به هر حال لشكر كفر، مسلمانان را از هر سو محاصره كردند و اين محاصره به روايتى بيست روز و به روايت ديگر 25 روز و مطابق بعضى از روايات حدود يكماه به طول انجاميد.
و با اينكه دشمن از جهات مختلفى نسبت به مسلمانان برترى داشت ، سر انجام چنانكه گفتيم ناكام به ديار خود باز گشتند.
ج - مساءله حفر خندق چنانكه مى دانيم به مشورت سلمان فارسى صورت
گرفت اين مساله كه به عنوان يك وسيله دفاعى در كشور ايران در آن روز معمول بود تا آن وقت در جزيره عربستان سابقه نداشت و پديده تازه اى محسوب مى شد و ايجاد آن در اطراف مدينه ، هم از لحاظ نظامى حائز اهميت بود و هم از نظر تضعيف روحيه دشمن و تقويت روانى مسلمين .
از مشخصات خندق ، اطلاعات دقيقى ، در دست نيست ، مورخان نوشته اند پهناى آن بقدرى بود كه سواران دشمن نتوانند از آن با پرش بگذرند، عمق آن نيز حتما به اندازه اى بوده كه اگر كسى وارد آن مى شد به آسانى نمى توانست از طرف مقابل بيرون آيد.
بعلاوه تسلط تيراندازان اسلام بر منطقه خندق به آنها امكان مى داد كه اگر كسى قصد عبور داشت او را در همان وسط خندق هدف قرار دهند.
و اما از نظر طول بعضى با توجه به اين روايت معروف كه پيغمبر هر ده نفر را مامور حفر چهل ذراع (حدود 20 متر) از خندق كرده بود و با توجه به اينكه مطابق مشهور عدد لشكر اسلام بالغ بر سه هزار نفر بود، طول مجموع آن را به دوازده هزار ذراع (6 هزار متر) تخمين زده اند.
و بايد اعتراف كرد كه با وسائل بسيار ابتدائى آن روز حفر چنين خندقى بسيار طاقت فرسا بوده است ، بخصوص اينكه مسلمانان از نظر آذوقه و وسائل ديگر نيز سخت در مضيقه بودند.
مسلما حفر خندق مدت قابل توجهى به طول انجاميد و اين نشان مى دهد كه لشكر اسلام با هوشيارى كامل قبل از آنكه دشمن هجوم آورد پيش بينى هاى لازم را كرده بود به گونه اى كه سه روز قبل از رسيدن لشكر كفر به مدينه كار حفر خندق پايان يافته بود.
د - ميدان بزرگ آزمايش
جنگ احزاب ، محك آزمون عجيبى بود، براى همه مسلمانان و آنها كه دعوى اسلام داشتند، و همچنين كسانى كه گاه ادعاى بى طرفى مى كردند و در باطن با دشمنان اسلام سر و سر داشتند و همكارى مى كردند.
موضع گروههاى سه گانه (مؤ منان راستين ، مؤ منان ضعيف و منافقان ) در عملكردهاى آنها كاملا مشخص شد، و ارزشهاى اسلامى كاملا آشكار گشت .
هر يك از اين گروههاى سه گانه در كوره داغ جنگ احزاب ، سره و ناسره بودن خود را نشان دادند.
طوفان حادثه بقدرى تند بود كه هيچكس نمى توانست آنچه را در دل دارد پنهان كند، و مطالبى كه شايد ساليان دراز در شرائط عادى براى كشف آن وقت لازم بود در مدتى كمتر از يكماه به ظهور و بروز پيوست !
اين نكته نيز قابل توجه است كه شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مقاومت و ايستادگى سرسختانه خود و حفظ خونسردى و توكل بر خدا و اعتماد به نفس ، و همچنين مواسات و همكارى با مسلمانان در حفر خندق و تحمل مشكلات جنگ ، نيز عملا ثابت كرد كه به آنچه در تعليماتش قبلا آورده است ، كاملا مؤ من و وفادار مى باشد. و آنچه را به مردم مى گويد قبل از هر كس خود عمل مى كند.
ه‍ - پيكار تاريخى على (عليه السلام ) با عمرو بن عبدود
از فرازهاى حساس و تاريخى اين جنگ ، مقابله ع با قهرمان بزرگ لشگر دشمن ، عمرو بن عبدود است .
در تواريخ آمده است كه لشگر احزاب زورمندترين دلاوران عرب را به همكارى در اين جنگ دعوت كرده بود، از ميان آنها پنج نفر از همه مشهورتر بودند: (عمرو بن عبدود) و (عكرمة ابن ابى جهل ) و (هبيره ) و (نوفل ) و (ضرار).
آنها در يكى از روزهاى جنگ ، براى نبرد تن به تن آماده شدند، لباس رزم در بر پوشيدند و از نقطه باريكى از خندق كه از تير رس ‍ سپاهيان اسلام نسبتا دور بود با اسب خود، به جانب ديگر خندق پرش كردند، و در برابر لشكر اسلام حاضر شدند كه از ميان اينها عمرو بن عبدود از همه نام آورتر بود.
او كه مغزش از غرور خاصى لبريز بود، و سابقه زيادى در جنگ داشت جلو آمد و مبارز طلبيد، صداى خود را بلند كرد و نعره بر آورد.
طنين فرياد (هل من مبارز) او در ميدان احزاب پيچيد، و چون كسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد جسورتر گشت ، و عقائد مسلمين را به سخريه كشيد و گفت : شما كه ميگوئيد كشتگانتان در بهشت هستند و مقتولين ما در دوزخ ، آيا يكى از شما نيست كه من او را به بهشت بفرستم يا او مرا به دوزخ اعزام كند؟!
و در اينجا اشعار معروفش را خواند.
و لقد بححت عن النداء
بجمعكم هل من مبارز!

و وقفت اذ جبن المشجع
موقف البطل المناجز!

ان السماحة و الشجاعة
فى الفتى خير الغرائز!

(بسكه فرياد كشيدم - در ميان جمعيت شما و مبارز طلبيدم صدايم گرفت !
من هم اكنون در جائى ايستاده ام كه شبه قهرمانان از ايستادن در موقف قهرمانان جنگجو ترس دارند!
آرى بزرگوارى و شجاعت در جوانمردان بهترين غرائز است )!0
در اينجا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمان داد يك نفر برخيزد و شر اين مرد را از سر مسلمانان كم كند، اما هيچكس جز على بن ابى طالب (عليه السلام ) آماده اين جنگ نشد.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود، اين عمرو بن عبدود است ، على (عليه السلام ) عرض كرد
من آماده ام هر چند عمرو باشد.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود: نزديك بيا، عمامه بر سرش پيچيد و شمشير مخصوصش ذو الفقار را به او بخشيد، و براى او دعا كرد: اللهم احفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوقه و من تحته : (خداوندا! او را از پيش رو و پشت سر و از راست و چپ ، و از بالا و پائين حفظ كن ).
على (عليه السلام ) به سرعت به وسط ميدان آمد، در حالى كه اين اشعار را در پاسخ اشعار عمرو مى خواند:
لا تعجلن فقد اتاك
مجيب صوتك غير عاجز!

ذو نية و بصيرة
و الصدق منجى كل فائز

انى لارجوان اقيم
عليك نائحة الجنائز!

من ضربة نجلاء يبقى
صوتها بعد الهزاهز:
(شتاب مكن كه پاسخگوى نيرومند دعوت تو فرا رسيد!
آنكس كه نيتى پاك و بصيرتى شايسته و صداقتى كه نجات بخش هر انسان پيروز است دارد.
من اميدوارم كه فرياد نوحهگران را بر كنار جنازه تو بلند كنم .
از ضربه آشكارى كه صداى آن بعد از ميدانهاى جنگ باقى مى ماند و در همه جا مى پيچد)! و در اينجا بود كه پيامبر جمله معروف : (برز الايمان كله الى الشرك كله ) را فرمود.
امير مؤ منان على (عليه السلام ) نخست او را دعوت به اسلام كرد، او نپذيرفت ، سپس دعوت به ترك ميدان نمود، از آن هم ابا كرد و اين را براى خود ننگ و عار دانست ، سومين پيشنهادش اين بود از مركب پياده شود و جنگ تن به تن به صورت پياده انجام گيرد.
عمرو خشمگين شد و گفت : من باور نمى كردم كسى از عرب چنين پيشنهادى به من كند، از اسب پياده شد و با شمشير خود ضربه اى بر سر على (عليه السلام ) فرود آورد، اما امير مؤ منان (عليه السلام ) با چابكى مخصوص بوسيله سپر آن را دفع كرد، ولى شمشير از سپر گذشت و سر على (عليه السلام ) را آزرده ساخت .
در اينجا على (عليه السلام ) از روش خاصى استفاده نمود، فرمود: تو مرد قهرمان عرب هستى و من با تو جنگ تن به تن دارم ، اينها كه پشت سر تو هستند براى چه آمده اند، و تا عمرو نگاهى به پشت سر كرد، على (عليه السلام ) شمشير را در ساق پاى او جاى داد، اينجا بود كه قامت رشيد (عمرو) به روى زمين در غلطيد، گرد و غبارى سخت فضاى معركه را فرا گرفته بوده ، جمعى از منافقان فكر مى كردند على (عليه السلام ) به دست عمرو كشته شد اما هنگامى كه صداى تكبير را شنيدند پيروزى على (عليه السلام ) مسجل گشت . ناگهان على (عليه السلام ) را ديدند در حالى كه خون از سرش مى چكيد آرام آرام به سوى لشگر گاه باز مى گردد و لبخند پيروزى بر لب دارد، و پيكر (عمرو) بى سر در گوشه اى از ميدان افتاده بود.
كشته شدن قهرمان معروف عرب ضربه غير قابل جبرانى بر لشكر احزاب و اميد و آرزوهاى آنان وارد ساخت ، ضربه اى بود كه روحيه آنان را سخت تضعيف كرد و آنها را از پيروزى مايوس ساخت ، و به همين دليل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در باره آن فرمود: لو وزن اليوم عملك بعمل جميع امة محمد لرجح عملك على عملهم و ذاك انه لم يبق بيت من المشركين الا و قد دخل ذل بقتل عمرو و لم يبق بيت من المسلمين الا و قد دخل عز بقتل عمرو!: (اگر اين كار تو را امروز با اعمال جميع امت محمد مقايسه كنند بر آنها برترى خواهد داشت چرا كه با كشته شدن عمرو خانه اى از خانه هاى مشركان نماند مگر اينكه ذلتى در آن داخل شد، و خانه اى از خانه هاى مسلمين نماند مگر اينكه عزتى در آن وارد گشت )!.
دانشمند معروف اهل سنت حاكم نيشابورى همين سخن را منتها با تعبير ديگرى آورده است : لمبارزة على بن ابى طالب لعمرو بن عبد ود يوم الخندق افضل من اعمال امتى الى يوم القيامة .
فلسفه اين سخن پيدا است چرا كه در آن روز اسلام و قرآن ظاهرا بر لب پرتگاه قرار گرفته بود، و بحرانيترين لحظات خود را مى پيمود، كسى كه با فداكارى خود بيشترين فداكارى را بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين ميدان نشان داد، اسلام را از خطر حفظ كرد و تداوم آن را تا روز قيامت تضمين نمود و اسلام از بركت فداكارى او ريشه گرفت و شاخ و برگ بر سر جهانيان گسترد، بنابر اين عبادت همگان مرهون او است .
بعضى نوشته اند كه مشركان كسى را خدمت پيامبر فرستادند تا جنازه (عمرو) را به ده هزار درهم خريدارى كند (شايد تصور مى كردند مسلمانان با بدن عمرو همان خواهند كرد كه سنگدلان در جنگ احد با پيكر حمزه كردند) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود جنازه او براى شما، ما هرگز بهائى در برابر مردگان نخواهيم گرفت !
اين نكته نيز قابل توجه است كه وقتى خواهر عمرو بر كنار كشته برادر رسيد و زره گرانقيمت او را ديد كه على (عليه السلام ) از تن او بيرون نياورده است گفت : ما قتله الا كفو كريم : (من اعتراف مى كنم كه هماورد و كشنده او مرد بزرگوارى بوده است )!.
و - اقدامات نظامى و سياسى پيامبر در اين ميدان
عوامل پيروزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان در ميدان احزاب ، علاوه بر تاييد الهى به وسيله باد و طوفان شديدى كه دستگاه احزاب را به هم ريخت ، و نيز علاوه بر لشگريان نامرئى پروردگار، مجموعه اى از عوامل مختلف ، از روشهاى نظامى ، سياسى ، و عامل مهم اعتقادى و ايمانى بود:
1 - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با قبول پيشنهاد حفر خندق ، عامل تازه اى را در جنگهاى عرب كه تا آن زمان وجود نداشت وارد كرد كه در تقويت روحيه سپاه اسلام و تضعيف سپاه كفر بسيار مؤ ثر بود.
2 - مواضع حساب شده لشكر اسلام و تاكتيكهاى نظامى مناسب ، عامل مؤ ثرى براى عدم نفوذ دشمن به داخل مدينه بود.
3 - كشته شدن (عمرو بن عبدود) به دست قهرمان بزرگ اسلام على بن ابى طالب (عليه السلام )، و فرو ريختن اميدهاى لشكر احزاب با مرگ وى ، عامل ديگرى بود.
4 - ايمان به پروردگار و توكل بر ذات پاك او كه بذر آن در دلهاى مسلمانان بوسيله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )افشانده شده بود و مرتبا در طول جنگ وسيله تلاوت آيات قرآن و سخنان دلنشين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آبيارى مى شد، نيز يك عامل بزرگ محسوب مى گرديد.
5 - روش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، روح بزرگ و اعتماد به نفس او به مسلمانان ، قوت قلب و آرامش مى بخشيد.
6 - افزون بر اينها داستان (نعيم بن مسعود) يك عامل مؤ ثر براى ايجاد تفرقه در ميان لشكر احزاب و تضعيف آنان شد.
ز - داستان نعيم بن مسعود و نفاق افكنى در لشكر دشمن !
(نعيم ) كه تازه مسلمان شده بود و قبيله اش طايفه (غطفان ) از اسلام او آگاه نبودند خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد و عرض كرد هر دستورى به من بدهيد براى پيروزى نهائى به كار مى بندم .
فرمود: مثل تو در ميان ما يك نفر بيش نيست ، اگر مى توانى در ميان لشكر دشمن اختلافى بيفكن كه (جنگ مجموعه اى از نقشه هاى پنهانى است ).
نعيم بن مسعود طرح جالبى ريخت ، به سراغ يهود (بنى قريظه ) آمد كه در جاهليت با آنها دوستى داشت ، گفت : شما بنى قريظه مى دانيد كه من نسبت به شما علاقمندم !
گفتند راست مى گوئى ، ما هرگز تو را متهم نمى كنيم .
گفت : طايفه (قريش ) و (غطفان ) مثل شما نيستند، اين شهر، شهر شما است ، اموال و فرزندان و زنان شما در اينجا هستند، و شما هرگز قادر نيستيد از اينجا نقل مكان كنيد.
(قريش ) و طايفه (غطفان ) براى جنگ با محمد و يارانش آمده اند و شما از آنها حمايت كرده ايد، در حالى كه شهرشان جاى ديگر است ، و اموال و زنانشان در غير اين منطقه ، آنها اگر فرصتى دست دهد، غارتى مى كنند و با خود مى برند، و اگر مشكلى پيش ‍ آيد به شهرشان باز مى گردند و شما در اين شهر مى مانيد و محمد، و مسلما به تنهائى قادر به مقابله با او نيستيد، شما دست به اسلحه نبريد تا از قريش و غطفان وثيقه اى بگيريد، گروهى از اشراف خود را به شما بسپارند كه گروگان باشند تا در جنگ ، كوتاهى نكنند.
يهود (بنى قريظه ) اين پيشنهاد را پسنديدند.
نعيم مخفيانه به سراغ قريش آمد به (ابو سفيان ) و گروهى از رجال قريش گفت :
شما مراتب دوستى من را نسبت به خود به خوبى مى دانيد، مطلبى به گوش من رسيده است كه خود را مديون به ابلاغ آن مى دانم ، تا مراتب خير خواهى را انجام داده باشم ، اما خواهشم اين است كه از من نقل نكنيد!.
گفتند: مطمئن باش !
گفت : آيا مى دانيد جماعت يهود، از ماجراى شما با محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پشيمان شده اند، و رسولى نزد او فرستاده اند كه ما از كار خود پشيمانيم ، آيا كافى است كه ما گروهى از اشراف قبيله قريش و غطفان را براى تو گروگان بگيريم ، دست بسته به تو بسپاريم تا گردن آنها را بزنى ، سپس در كنار تو خواهيم بود تا آنها را ريشه كن كنيم ، محمد نيز با اين پيشنهاد موافقت كرده است ، بنابر اين اگر يهود به سراغ شما بفرستند و گروگانهائى بخواهند، حتى يكنفر هم به آنها ندهيد كه خطر جدى است !.
سپس به سراغ طايفه (غطفان ) كه طايفه خود او بودند آمد، گفت : شما اصل و نسب مرا به خوبى مى دانيد، من به شما عشق مى ورزم و فكر نمى كنم كمترين ترديدى در خلوص نيت من داشته باشيد.
گفتند: راست مى گوئى ، حتما چنين است !
گفت : سخنى دارم به شما مى گويم اما از من نشنيده باشيد!
گفتند: مطمئن باش ، حتما چنين خواهد بود، چه خبر؟
(نعيم ) همان مطلبى را كه براى قريش گفته بود دائر به پشيمانى يهود و تصميم بر گروگانگيرى مو به مو براى آنها شرح داد و آنها را از عاقبت اين كار بر حذر داشت .
اتفاقا شب شنبه اى بود. (از ماه شوال سال 5 هجرى ) كه ابو سفيان و سران غطفان گروهى را نزد يهود بنى قريظه فرستادند و گفتند: حيوانات ما در اينجا دارند تلف مى شوند، و اينجا براى ما جاى توقف نيست ، فردا صبح حمله را بايد
آغاز كنيم ، تا كار يكسره شود.
يهود در پاسخ گفتند: فردا شنبه است ، و ما دست به هيچكارى نمى زنيم ، بعلاوه ما از اين بيم داريم كه اگر جنگ به شما فشار آورده به شهرهاى خود باز گرديد و ما را در اينجا تنها بگذاريد، شرط همكارى ما آنست كه گروهى را به عنوان گروگان به دست ما بسپاريد.
هنگامى كه اين خبر به طايفه قريش و غطفان رسيد گفتند: به خدا سوگند معلوم مى شود نعيم بن مسعود راست مى گفت ، خبرى در كار است !.
رسولانى به سوى يهود فرستادند و گفتند به خدا حتى يكنفر را هم به شما نخواهيم داد و اگر مايل به جنگ هستيد، بسم الله !
بنو قريظه هنگامى كه از اين خبر آگاه شدند گفتند كه راستى نعيم بن مسعود چه حرف حقى زد؟ اينها قصد جنگ ندارند، حيله اى در كار است ، مى خواهند غارتى كنند و به شهرهاى خود باز گردند و شما را در برابر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها بگذارند، سپس پيام دادند كه حرف همان است كه گفتيم ، به خدا تا گروگان نسپاريد، جنگ نخواهيم كرد، قريش و غطفان هم بر سر حرف خود اصرار ورزيدند و در ميان آنها اختلاف افتاد، و در همان ايام بود كه شبانه طوفان سرد زمستانى در گرفت آنچنان كه خيمه هاى آنها را بهم ريخت ، و ديگها را از اجاق به روى زمين افكند.
اين عوامل دست به دست هم داد و همگى دست و پا را جمع كردند و فرار را بر قرار ترجيح دادند، به گونه اى كه حتى يكنفر از آنها در ميدان جنگ باقى نماند.
ح - داستان حذيفه
در بسيارى از تواريخ آمده است (حذيفه يمانى ) مى گويد: ما در روز جنگ خندق آنقدر گرسنگى و خستگى و وحشت ديديم كه خدا مى داند، شبى از شبها (بعد از آنكه در ميان لشكر احزاب اختلاف افتاد) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: آيا كسى از شما هست كه مخفيانه به لشكرگاه دشمن برود، و خبرى از آنان بياورد، تا رفيق من در بهشت باشد.
حذيفه مى گويد: به خدا سوگند هيچكس به خاطر شدت وحشت و خستگى و گرسنگى از جا برنخاست .
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين ديد مرا صدا زد، من خدمتش آمدم فرمود: برو، خبر اين گروه را براى من بياور، ولى هيچ كار ديگرى در آنجا انجام مده تا بازگردى .
من آمدم در حالى كه طوفان سختى مى وزيد و اين لشكر الهى آنها را در هم مى كوبيد، خيمه ها در برابر تند باد فرو مى ريخت ، و آتشها در بيابان پراكنده مى شد، و ظرفهاى غذا واژگون مى گشت ، ناگهان شبح ابو سفيان را ديدم كه در ميان آن ظلمت و تاريكى فرياد مى زند اى قريش هر كدام دقت كند كنار دستى خود را بشناسد، بيگانه اى در اينجا نباشد، من پيشدستى كردم و به كسى كه در كنارم بود گفتم : تو كيستى ؟ گفت : من فلانى هستم ، گفتم بسيار خوب .
سپس ابو سفيان گفت : به خدا سوگند اينجا جاى توقف نيست ، شترها و اسبهاى ما از دست رفتند، يهود بنى قريظه پيمان خود را شكستند، و اين باد و طوفان چيزى براى ما نگذاشت .
سپس با سرعت به سراغ مركب خود رفت و آن را از زمين بلند كرد تا سوار شود بقدرى شتابزده بود كه مركب روى سه پاى خود ايستاد هنوز عقال از پاى ديگرش نگشوده بود من فكر كردم با يك تير حساب او را برسم تير را بچله
كمان گذاردم ، همين كه خواستم رها كنم ، به ياد سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) افتادم كه فرمود: دست از پا خطا مكن و برگرد، و تنها خبر براى من بياور، من باز گشتم و ماجرا را عرض كردم .
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: (اللهم انت منزل الكتاب ، سريع الحساب ، اهزم الاحزاب اللهم اهزمهم و زلزلهم ) خداوندا تو نازل كننده كتابى ، و سريع الحسابى ، خودت احزاب را نابود كن ، خداوندا آنها را نابود و متزلزل فرماى .
ط - پيامدهاى جنگ احزاب
جنگ احزاب نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود و توازن نظامى و سياسى را براى هميشه به نفع مسلمانان بهم زد، به طور خلاصه مى توان پيامدهاى پربار اين جنگ را در چند جمله بيان كرد:
الف - ناكام ماندن آخرين تلاش دشمن و در هم شكسته شدن برترين قدرت نهائى آنها.
ب - رو شدن دست منافقين و افشاگرى كامل در مورد اين دشمنان خطرناك داخلى .
ج - جبران خاطره دردناك شكست احد.
د - ورزيدگى مسلمانان ، و افزايش هيبت آنان در قلوب دشمنان .
ه - بالا رفتن سطح روحيه و معنويت مسلمين به خاطر معجزات بزرگى كه در آن ميدان مشاهده كردند.
و - تثبيت موقعيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در داخل و خارج مدينه .
ز - فراهم شدن زمينه براى تصفيه مدينه از شر يهود بنى قريظه .
2 - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (اسوه ) و (قدوه ) بود
مى دانيم انتخاب فرستادگان خدا از ميان انسانها به خاطر آنست كه بتوانند سرمشق عملى براى امتها باشند، چرا كه مهمترين و مؤ ثرترين بخش تبليغ و دعوت انبياء، دعوتهاى عملى آنها است ، و به همين دليل دانشمندان اسلام ، معصوم بودن را شرط قطعى مقام نبوت دانسته اند، و يكى از براهين آن ، همين است كه آنها بايد (اسوه ناس ) و (قدوه خلق ) باشند
قابل توجه اينكه تاسى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آيات مورد بحث آمده به صورت مطلق ذكر شده كه تاسى در همه زمينه ها را شامل مى شود، هر چند شان نزول آن جنگ احزاب است ، و مى دانيم شان نزولها هرگز، مفاهيم آيات را محدود به خود نمى كند.
و لذا در احاديث اسلامى مى بينيم كه در مساله تاسى ، (مهمترين ) و (ساده ترين ) مسائل مطرح شده است .
در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : ان الصبر على ولاة الامر مقروض لقول الله عز و جل لنبيه (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرسل ، و ايجابه مثل ذلك على اوليائه و اهل طاعته ، لقوله لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة : (صبر و شكيبائى بر حاكمان اسلامى واجب است ، چرا كه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد شكيبائى كن آنچنان كه پيامبران اولوا العزم شكيبائى كردند، و همين معنى را بر دوستان و اهل طاعتش با دستور به تاسى جستن به پيامبر واجب فرموده است .
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه نماز عشا را مى خواند، آب وضو و مسواكش را بالاى سرش مى گذاشت و سر آن را مى پوشانيد... سپس كيفيت نماز شب خواندن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
را بيان مى فرمايد و در آخر آن مى گويد لقد كان فى رسول الله اسوة حسنة
و به راستى اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زندگى ما، اسوه باشد، در ايمان و توكلش ، در اخلاص و شجاعتش ، در نظم و نظافتش ، و در زهد و تقوايش ، به كلى برنامه هاى زندگى ما دگرگون خواهد شد و نور و روشنائى سراسر زندگى ما را فرا خواهد گرفت
امروز بر همه مسلمانان ، مخصوصا جوانان با ايمان و پرجوش فرض است كه سيره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مو به مو بخوانند و به خاطر بسپارند و او را در همه چيز قدوه و اسوه خود سازند، كه مهمترين وسيله سعادت و كليد فتح و پيروزى همين است .
3 - بسيار ياد خدا كنيد
توصيه به ياد كردن خداوند و مخصوصا (ذكر كثير) كرارا در آيات قرآن وارد شده است ، و در اخبار اسلامى نيز اهميت فراوان به آن داده شده ، تا آنجا كه در حديثى از ابوذر مى خوانيم كه مى گويد: وارد مسجد شدم و به حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدم ... به من فرمود: عليك بتلاوة كتاب الله و ذكر الله كثيرا فانه ذكر لك فى السماء و نور لك فى الارض !: (بر تو باد كه قرآن را تلاوت كنى و خدا را بسيار ياد نمائى كه اين سبب مى شود كه در آسمانها (فرشتگان ) ياد تو كنند و نورى است براى تو در زمين ).
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) چنين آمده : اذا ذكر العبد ربه فى اليوم ماة مرة كان ذلك كثيرا: (هنگامى كه انسان خدا را در روز يكصد
بار ياد كند، اين ذكر كثير محسوب مى شود).
و نيز در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه به يارانش فرمود: الا اخبركم بخير اعمالكم و از كاها عند مليككم ، و ارفعها فى درجاتكم و خير لكم من الدينار و الدرهم ، و خير لكم من ان تلقوا عدوكم فتقتلونهم و يقتلونكم ؟ قالوا: بلى يا رسول الله ! قال : ذكر الله كثيرا: (آيا بهترين اعمال و پاكيزهترين كارهاى شما را نزد پروردگار به شما بگويم ؟، عملى كه برترين درجه شما است ، و بهتر از دينار و درهم ، و حتى بهتر از جهاد و شهادت در راه خدا است ؟ عرض كردند: آرى ، فرمود: خدا را بسيار ياد كردن ).
ولى هرگز نبايد تصور كرد كه منظور از ذكر پروردگار با اين همه فضيلت تنها ذكر زبانى است ، بلكه در روايات اسلامى تصريح شده كه منظور علاوه بر اين ذكر قلبى و عملى است ، يعنى هنگامى كه انسان در برابر كار حرامى قرار مى گيرد به ياد خدا بيفتد و آن را ترك گويد.
هدف اين است كه خدا در تمام زندگى انسان حضور داشته باشد و نور پروردگار تمام زندگى او را فرا گيرد، همواره به او بينديشد و فرمان او را نصب العين سازد.
مجالس ذكر مجالسى نيست كه گروهى بيخبر گرد هم آيند و به عيش و نوش پردازند و در ضمن مشتى اذكار اختراعى عنوان كنند و بدعتهائى را رواج دهند و اگر در حديث مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: بادروا الى رياض الجنة ؟: (به سوى باغهاى بهشت بشتابيد).
ياران عرض كردند: و ما رياض الجنة ؟: (باغهاى بهشت چيست )؟
فرمود (حلق الذكر) مجالس ذكر است .
منظور جلساتى است كه در آن علوم اسلامى احيا شود و بحثهاى آموزنده و تربيت كننده مطرح گردد، انسانها در آن ساخته شوند و گنهكاران پاك گردند و به راه خدا آيند
آيه و ترجمه


و اءنزل الذين ظهروهم من اءهل الكتب من صياصيهم و قذف فى قلوبهم الرعب فريقا تقتلون و تاءسرون فريقا (26)
و اءورثكم اءرضهم و ديرهم و اءمولهم و اءرضا لم تطوها و كان الله على كل شى ء قديرا (27)




ترجمه :

26 - خداوند گروهى از اهل كتاب را كه از آنها (مشركان عرب ) حمايت كردند از قلعه هاى محكمشان پائين كشيد، و در دلهاى آنها رعب افكند (كارشان به جائى رسيد كه ) گروهى را به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى كرديد.
27 - و زمينها و خانه هايشان را در اختيار شما گذاشت و (همچنين ) زمينى را كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد و خداوند بر هر چيزى قادر است .
تفسير:
غزوه بنى قريظه يك پيروزى بزرگ ديگر
در مدينه سه طايفه معروف از يهود زندگى مى كردند: (بنى قريظه )، (بنى النضير) و (بنى قينقاع )
هر سه گروه با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيمان بسته بودند كه با دشمنان او همكارى و به نفع آنها جاسوسى نكنند، و با مسلمانان همزيستى مسالمت آميز داشته باشند ولى طايفه (بنى قينقاع ) در سال دوم هجرت و طايفه (بنى نضير) در سال چهارم
هجرت ، هر كدام به بهانهاى پيمان خود را شكستند و به مبارزه روياروى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست زدند، سرانجام مقاومت آنها در هم شكست و از مدينه بيرون رانده شدند.
بنى قينقاع به سوى (اذرعات ) شام رفتند، و (بنى نضير)، قسمتى به سوى (خيبر) و بخشى به سوى (شام ) رانده شدند
بنابر اين در سال پنجم هجرت كه غزوه (احزاب ) رخ داد، تنها طايفه (بنى قريظه ) در مدينه باقى مانده بودند، و همانگونه كه در تفسير آيات هفده گانه جنگ احزاب گفتيم آنها در اين ميدان پيمان خود را شكستند، به مشركان عرب پيوستند و به روى مسلمانان شمشير كشيدند.
پس از پايان غزوه احزاب و عقب نشينى رسواى قريش و غطفان و ساير قبائل عرب از مدينه ، طبق روايات اسلامى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به منزل بازگشت و لباس جنگ از تن در آورد و به شستشوى خويشتن مشغول شد، در اين هنگام جبرئيل به فرمان خدا بر او وارد شد، و گفت : چرا سلاح بر زمين گذاردى ؟ فرشتگان آماده پيكارند، هم اكنون بايد به سوى (بنى قريظه ) حركت كنى ، و كار آنها يكسره شود.
به راستى هيچ فرصتى براى رسيدن به حساب بنى قريظه بهتر از اين فرصت نبود، مسلمانان گرم پيروزى ، و بنى قريظه ، گرفتار وحشت شديد شكست ، و دوستان آنها از طوائف عرب خسته و كوفته و با روحيه اى بسيار ضعيف در حال هزيمت به شهر و ديار خود بودند و كسى نبود كه از آنها حمايت كند.
به هر حال منادى از طرف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صدا زد كه پيش از خواندن نماز عصر به سوى بنى قريظه حركت كنيد، مسلمانان به سرعت آماده جنگ شدند و تازه آفتاب غروب كرده بود كه قلعه هاى محكم بنى قريظه را در حلقه
محاصره خود در آوردند.
بيست و پنج روز اين محاصره به طول انجاميد و بعدا چنانكه در نكته ها خواهد آمد، همگى تسليم شدند، گروهى به قتل رسيدند و پيروزى بزرگ ديگرى بر پيروزى مسلمانان افزوده شده و سرزمين مدينه براى هميشه از لوث وجود اين اقوام منافق و دشمنان سرسخت لجوج پاك گرديد.
آيات مورد بحث اشاره فشرده و دقيقى به اين ماجرا است و همانگونه كه گفتيم اين آيات ، بعد از حصول پيروزى نازل شد، و خاطره اين ماجرا را به صورت يك نعمت و موهبت بزرگ الهى شرح داد.
نخست مى فرمايد: (خداوند گروهى از اهل كتاب را كه از مشركان عرب حمايت كردند از قلعه هاى محكمشان پائين كشيد) (و انزل الذين ظاهر و هم من اهل الكتاب من صياصيهم ).
(صياصى ) جمع (صيصيه ) به معنى قلعه هاى محكم است سپس به هر وسيله دفاعى نيز اطلاق شده است ، مانند شاخ گاو و شاخكى كه در پاى خروس است .
اينجا روشن مى شود كه يهود قلعه هاى خود را در كنار مدينه در نقطه مرتفعى ساخته بودند و بر فراز برجهاى آنها به دفاع از خويشتن مشغول مى شدند. (تعبير به انزل (پائين آورد) نيز ناظر به همين معنى است ).
سپس مى افزايد: (خداوند در دلهاى آنها ترس و رعب افكند) (و قذف فى قلوبهم الرعب ).
و سرانجام كارشان به جائى رسيد كه (گروهى را به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى كرديد) (فريقا تقتلون و تاسرون فريقا).
و (زمينها و خانه ها و اموال آنها را در اختيار شما گذارد) (و اورثكم
ارضهم و ديارهم ).
اين چند جمله فشرده اى از تمام نتائج غزوه (بنى قريظه ) است كه گروهى از اين خيانتكاران به دست مسلمانان كشته شدند، و گروهى به اسارت در آمدند و غنائم فراوانى از جمله زمينها و خانه و اموالشان به مسلمانان رسيد.
تعبير به (ارث ) از اين غنائم به خاطر آنست كه مسلمانان زحمت چندانى براى آن نكشيدند، و به آسانى آنهمه غنيمت كه نتيجه ساليان دراز ظلم و بيدادگرى يهود و استثمار آنها در مدينه بود به دست مسلمين افتاد.
و در پايان آيه مى فرمايد: (همچنين زمينى در اختيار شما قرار داد كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد) (و ارضا لم تطؤ ها).
(و خداوند بر هر چيزى قادر و توانا است ) (و كان الله على كل شى ء قديرا).
در اينكه منظور از (ارضا لم تطؤ ها) كدام سرزمين است ؟ در ميان مفسران گفتگو است :
بعضى آن را اشاره به سرزمين (خيبر) دانسته اند كه بعدا به دست مسلمانان فتح شد.
بعضى اشاره به سرزمين مكه .
بعضى آن را سرزمين روم و ايران مى دانند.
و بعضى آن را اشاره به تمام سرزمينهائى مى دانند
كه از آن روز به بعد تا روز قيامت در قلمرو مسلمين قرار گرفت .
ولى هيچيك از اين احتمالات با ظاهر آيه سازگار نيست ، چرا كه آيه به قرينه فعل ماضى كه در آن آمده (اورثكم ) شاهد بر اين است كه اين زمين در همين ماجراى جنگ بنى قريظه به تصرف مسلمين در آمد، بعلاوه سرزمين مكه كه يكى از تفاسير است سرزمينى نبود كه مسلمانان در آن گام ننهاده باشند در حالى
كه قرآن مى گويد: زمينى را در اختيارتان گذارد كه در آن گام ننهاده بوديد، ظاهرا اين جمله اشاره به باغات و اراضى مخصوصى است كه در اختيار (بنى قريظه ) بود و احدى حق ورود به آن را نداشت ، چرا كه يهود در حفظ و انحصار اموال خود سخت مى كوشيدند.
و اگر از ماضى بودن اين فتح و پيروزى صرف نظر كنيم ، تناسب بيشترى با سرزمين (خيبر) دارد كه به فاصله نه چندان زيادى از طايفه يهود گرفته شد و در اختيار مسلمين قرار گرفت (جنگ خيبر در سال هفتم هجرت واقع شد).
نكته ها:
1 - ريشه اصلى غزوه (بنى قريظه )
قرآن مجيد گواه بر اين است كه عامل اصلى اين جنگ همان پشتيبانى يهود بنى قريظه از مشركان عرب در جنگ احزاب بود (زيرا مى فرمايد: الذين ظاهروهم ... كسانى كه از آنها پشتيبانى كردند...).
علاوه بر اين اصولا يهود در مدينه ستون پنجمى براى دشمنان اسلام محسوب مى شدند، در تبليغات ضد اسلامى كوشا بودند، و هر فرصت مناسبى را كه براى ضربه زدن به مسلمين پيش مى آمد غنيمت مى شمردند.
همانگونه كه گفتيم از طوائف سه گانه يهود (بنى قينقاع و بنى نضير و بنى قريظه ) تنها گروه سوم به هنگام جنگ احزاب باقى مانده بودند، و گروه اول و دوم به ترتيب در سالهاى دو و چهار هجرى بر اثر پيمانشكنى ، محكوم و از مدينه رانده شدند، و مى بايست اين گروه سوم كه از همه آشكارتر به پيمانشكنى و پيوستن به دشمنان اسلام دست زدند به كيفر اعمال ناجوانمردانه خود برسند و كيفر جنايات خود را بينند.
2 - ماجراى غزوه بنى قريظه
گفتيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بلافاصله بعد از پايان جنگ احزاب ، مامور شد حساب يهود بنى قريظه را روشن سازد، مى نويسند: آنچنان مسلمانان براى حضور در منطقه دژهاى بنى قريظه عجله كردند كه حتى بعضى از نماز عصرشان غافل شدند و بناچار آن را بعدا قضا كردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور محاصره دژهاى آنها را صادر كرد، بيست و پنج روز محاصره به طول كشيد، خداوند رعب و وحشت شديدى - همانگونه كه قرآن مى گويد - به دلهاى آنها افكند.
(كعب بن اسد) كه از سران يهود بود، گفت : من يقين دارم كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ما را رها نخواهد كرد، تا با ما پيكار كند، من به شما يكى از سه پيشنهاد را مى كنم هر كدام را خواستيد برگزينيد:
پيشنهاد اولم اين است كه دست در دست اين مرد بگذاريم و به او ايمان بياوريم و پيروى كنيم ، زيرا براى شما ثابت شده است كه او پيامبر خدا است ، و نشانه هاى او را در كتب خود مى يابيد در اين صورت جان و مال و فرزندان و زنان شما محفوظ خواهد بود.
گفتند: ما هرگز دست از حكم تورات بر نخواهيم داشت و چيزى به جاى آن نخواهيم پذيرفت .
گفت : اكنون كه اين پيشنهاد را نپذيرفتيد بيائيد و كودكان و زنان خود را با دست خود به قتل برسانيد تا فكر ما از ناحيه آنها راحت شود! سپس شمشير بر كشيد و با محمد و يارانش بجنگيم ، تا ببينيم خدا چه مى خواهد؟ اگر كشته شديم از ناحيه زن و فرزند نگرانى نداريم ، و اگر پيروز شويم زن و فرزند بسيار است !
گفتند ما اين بيچارهها را با دست خود بقتل برسانيم ؟! بعد از اينها زندگى
براى ما ارزش ندارد.
(كعب بن اسد) گفت حال كه اين را هم نپذيرفتيد امشب شب شنبه است محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يارانش گمان مى كنند امشب حمله اى نخواهيم كرد بيائيم و آنها را غافلگير كنيم ، شايد پيروز شويم .
گفتند اين كار را هم نخواهيم كرد ما هرگز احترام شنبه را ضايع نمى كنيم .
(كعب ) گفت هيچ يك از شما از آن روزى كه از مادر متولد شده حتى يك شب آدم عاقلى نبوده است !
بعد از اين ماجرا آنها از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقاضا كردند (ابو لبابه ) را نزد آنان فرستد تا با او مشورت كنند.
هنگامى كه (ابو لبابه ) نزد آنان آمد زنان و بچه هاى يهود در مقابل او به گريه افتادند، او تحت تاثير قرار گرفت ، مردان گفتند: صلاح مى دانى ما تسليم حكم محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شويم ؟ ابو لبابه گفت آرى ولى در همين حال اشاره به گلوى خود كرد، يعنى همه شما را خواهد كشت !
(ابو لبابه ) مى گويد همين كه از آنجا حركت كردم به خيانت خود متوجه شدم به سوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيامد مستقيما به مسجد رفت و خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست و گفت از جاى خود حركت نمى كنم تا خداوند توبه مرا بپذيرد.
سرانجام خداوند گناه او را بخاطر صداقتش بخشيد و آيه (و آخرون اعترفوا بذنوبهم ...) در اين باره نازل شد (سوره توبه آيه 102).
سرانجام يهود بنى قريظه ناچار بدون قيد و شرط تسليم شدند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود آيا راضى هستيد هر چه سعد بن معاذ در باره شما حكم كند اجرا نمايم ؟ (آنها راضى شدند).
(سعد بن معاذ) گفت : اكنون موقعى رسيده كه سعد بدون در نظر گرفتن ملامت ملامت كنندگان حكم خدا را بيان كند.
سعد هنگامى كه از يهود مجددا اقرار گرفت كه هر چه او حكم كند خواهند پذيرفت چشم خود را بر هم نهاد و رو به سوى آن طرف كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايستاده بود كرد عرض كرد شما هم حكم مرا مى پذيريد؟ فرمود: آرى ، گفت : من مى گويم آنها كه آماده جنگ با مسلمانان بودند (مردان بنى قريظه ) بايد كشته شوند، و فرزندان و زنانشان اسير و اموالشان تقسيم گردد، اما گروهى از آنان اسلام را پذيرفتند و نجات يافتند.
3 - پيامدهاى غزوه بنى قريظه
پيروزى بر اين گروه ستمگر و لجوج نتائج پر بارى براى مسلمانان داشت از جمله :
الف - پاك شدن جبهه داخلى مدينه و آسوده شدن خاطر مسلمانان از جاسوسهاى يهود.
ب - فرو ريختن پايگاه مشركان عرب در مدينه و قطع اميد آنان از شورشى از درون .
ج - تقويت بنيه مالى مسلمين بوسيله غنائم اين جنگ .
د - هموار شدن راه پيروزيهاى آينده ، مخصوصا فتح خيبر!
ه - تثبيت موقعيت حكومت اسلامى در نظر دوست و دشمن در داخل و خارج مدينه .
4 - تعبيرات پر معنى آيات
از جمله تعبيراتى كه در آيات فوق به چشم مى خورد اين است كه در مورد كشته شدگان اين جنگ مى گويد (فريقا تقتلون ) يعنى (فريقا) را مقدم بر (تقتلون ) مى دارد در حالى كه در مورد اسيران (فريقا) را از فعل آن يعنى (تاسرون ) مؤ خر داشته است ، بعضى از مفسران در تفسير آن گفته اند اين به خاطر آن است كه در مساله كشته شدگان ، تكيه بيشتر روى اشخاص است چرا كه سران بزرگ آنها در اين گروه بودند، ولى در مورد اسارت ، افراد سرشناسى نبودند كه روى آنها تكيه كند، بعلاوه اين تقديم و تاخير، سبب شده كه قتل و اسر (كشتن و اسارت ) كه دو عامل پيروزى بر دشمن است در كنار هم قرار گيرند و تناسب در ميان آنها رعايت شود.
و نيز در نخستين آيه مورد بحث ، پائين آوردن يهود را از قلعه هايشان ، قبل از جمله (قذف فى قلوبهم الرعب ) (خداوند در دلهاى آنها رعب وحشت افكند) ذكر كرده است ، در حالى كه ترتيب طبيعى بر خلاف اين است ، يعنى نخست ايجاد رعب مى شود سپس ‍ پائين آمدن از آن قلعه هاى محكم ، اين به خاطر آنست كه آنچه به حال مسلمانان مهم و شادى بخش بوده و هدف اصلى را تشكيل داده است ، در هم شكستن قلعه هاى بسيار مستحكم آنها بوده است .
تعبير به (اورثكم ارضهم و ديارهم ) نيز بيانگر اين حقيقت است كه شما بى آنكه زحمت چندانى براى اين جنگ متحمل شويد خداوند زمينها و خانه ها و اموال آنان را در اختيارتان قرار داد.
و بالاخره تكيه بر قدرت خداوند در آخرين آيه (و كان الله على كل شى ء قديرا) اشاره به اين است كه او يك روز وسيله باد و طوفان و لشكر نامرئى ، احزاب را شكست داد و روز ديگر با لشكر رعب و وحشت ، حاميان آنها يعنى يهود بنى قريظه را در هم شكست .
آيه و ترجمه


يا اءيها النبى قل لا زوجك ان كنتن تردن الحيوة الدنيا و زينتها فتعالين اءمتعكن و اءسرحكن سراحا جميلا (28)
و ان كنتن تردن الله و رسوله و الدار الاخرة فان الله اءعد للمحسنت منكن اءجرا عظيما (29)
ينساء النبى من ياءت منكن بفاحشة مبينة يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك على الله يسيرا (30)
و من يقنت منكن لله و رسوله و تعمل صالحا نؤ تها اءجرها مرتين و اءعتدنا لها رزقا كريما (31)




ترجمه :

28 - اى پيامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مى خواهيد بيائيد هديه اى به شما دهم و شما را به طرز نيكوئى رها سازم !
29 - و اگر شما خدا و پيامبرش و سراى آخرت را طالب هستيد خداوند براى نيكوكاران شما پاداش عظيم آماده ساخته است .
30 - اى همسران پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود عذاب او دو چندان خواهد بود، و اين براى خدا آسان است .
31 - و هر كس از شما براى خدا و پيامبرش خضوع كند، و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهيم ساخت ، و روزى پر ارزشى براى او فراهم ساخته ايم .
شان نزول :
مفسران شان نزولهاى متعددى براى آيات فوق ذكر كرده اند كه از نظر نتيجه چندان تفاوتى با هم ندارند.
از اين شان نزولها استفاده مى شود كه همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از پاره اى از غزوات كه غنائم سرشارى در اختيار مسلمين قرار گرفت تقاضاهاى مختلفى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مورد افزايش نفقه يا لوازم گوناگون زندگى داشتند، طبق نقل بعضى از تفاسير، (ام سلمه ) از (پيامبر) (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كنيز خدمتگزارى تقاضا كرد و (ميمونه ) حله اى خواست ، و (زينب ) بنت جحش پارچه مخصوص يمنى و (حفصه ) جامه مصرى ، (جويريه ) لباس ‍ مخصوص خواست ، و (سوده ) گليم خيبرى ! خلاصه هر كدام درخواستى نمودند.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه مى دانست تسليم شدن در برابر اينگونه درخواستها كه معمولا پايانى ندارد چه عواقبى براى (بيت نبوت ) در بر خواهد داشت ، از انجام اين خواسته ها سر باز زد و يك ماه تمام از آنها كناره گيرى نمود، تا اينكه آيات فوق نازل شد و با لحن قاطع و در عين حال تواءم با راءفت و رحمت به آنها هشدار داد كه اگر زندگى پر زرق و برق دنيا مى خواهيد مى توانيد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جدا شويد و به هر كجا مى خواهيد برويد، و اگر به خدا و رسول خدا و روز جزا دل بسته ايد و به زندگى ساده و افتخار آميز خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قانع هستيد بمانيد و از پاداشهاى (صلى الله عليه و آله ) بزرگ پروردگار برخوردار شويد.
به اين ترتيب پاسخ محكم و قاطعى به همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه دامنه توقع را گسترده بودند داد و آنها را ميان (ماندن ) و (جدا شدن ) از او مخير ساخت !.
تفسير:
يا سعادت جاودان يا زرق و برق دنيا!
فراموش نكرده ايد كه در آيات نخست اين سوره خداوند تاج افتخارى بر سر زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زده و آنها را به عنوان (ام المؤ منين ) (مادر مؤ منان ) معرفى نموده ، بديهى است هميشه مقامات حساس و افتخار آفرين ، وظائف سنگينى نيز همراه دارد، چگونه زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى توانند ام المؤ منين باشند ولى فكر و قلبشان در گرو زرق و برق دنيا باشد؟ و چنين پندارند كه اگر غنائمى نصيب مسلمانان شده است همچون همسران پادشاهان بهترين قسمتهاى غنائم را به خود اختصاص ‍ دهند، و چيزى كه با جانبازى و خونهاى پاك شهيدان به دست آمده تحويل آنان گردد، در حالى كه در گوشه و كنار افرادى ، در نهايت عسرت زندگى مى كنند.
از اين گذشته نه تنها پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مقتضاى آيات پيشين (اسوه ) مردم است كه خانواده او نيز بايد اسوه خانواده ها، و زنانش مقتداى زنان با ايمان تا دامنه قيامت گردد.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پادشاه نيست كه حرمسرائى داشته باشد پر زرق و برق ، و زنانش غرق جواهرات گرانقيمت و وسائل تجملاتى باشند.
شايد هنوز گروهى از مسلمانان مكه كه به عنوان مهاجر به مدينه آمده بودند بر صفه (همان سكوى مخصوصى كه در كنار مسجد پيغمبر قرار داشت ) شب را تا به صبح مى گذراندند، و خانه و كاشانه اى در آن شهر نداشتند، در چنين
شرائطى هرگز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه نخواهد داد زنانش چنين توقعاتى داشته باشند.
از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه حتى بعضى از آنان خشونت سخن را با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آن حد رساندند كه گفتند: لعلك تظن ان طلقتنا لا نجد زوجا من قومنا غيرك : (تو گمان مى كنى كه اگر ما را طلاق دهى همسرى غير از تو در ميان قوم و قبيله خود نخواهيم يافت )؟!.
اينجا است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به فرمان خدا مامور مى شود با قاطعيت تمام با اين مساله برخورد كند و براى هميشه وضع خود را با آنها روشن سازد.
به هر حال نخستين آيه از آيات فوق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مخاطب ساخته مى گويد:
(اى پيامبر به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا را مى خواهيد، و طالب زينت آن هستيد، بيائيد هديه اى به شما دهم ، و شما را به طرز نيكوئى رها كنم ، بى آنكه خصومت و مشاجره اى در كار باشد) (يا ايها النبى قل لازواجك ان كنتن تردن الحياة الدنيا و زينتها فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا).
(امتعكن ) از ماده (متعه ) است ، و چنانكه در آيه 236 سوره بقره گفته ايم منظور از آن هديه اى است كه با شؤ ون زن متناسب باشد
در اينجا منظور اين است كه مقدار مناسبى بر مهر بيفزايد و يا اگر مهريه اى تعيين نشده هديه شايسته اى به آنها بدهد به طورى كه راضى و خشنود گردند، و جدائى آنها در محيط دوستانه انجام پذيرد.
(سراح ) در اصل از ماده (سرح ) (بر وزن شرح ) به معنى گياه و درختى است كه برگ و ميوه دارد، و سرحت الابل يعنى شتر را رها كردم تا از گياهان
و برگ درختان بهره گيرند، سپس به معنى وسيعتر، به معنى هر گونه رها كردن هر چيز و هر شخص اطلاق شده ، و گاه به عنوان كنايه از طلاق دادن نيز مى آيد (تسريح الشعر) به شانه زدن مو گفته مى شود كه در آن نيز معنى رهائى افتاده است .
به هر حال منظور از (سراح جميل ) در آيه مورد بحث رها كردن زنان تواءم با نيكى و خوبى و بدون نزاع و قهر است .
در اينجا مفسران و فقهاى اسلامى بحث مشروحى دارند كه آيا منظور از اين سخن در آيه فوق اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زنان خود را مخير ميان ماندن و جدا شدن كرد و اگر آنها جدائى را انتخاب مى كردند، خود طلاق محسوب مى شد و نيازى به اجراى صيغه طلاق نداشت ؟ يا اينكه منظور اين بوده كه آنها يكى از دو راه را انتخاب كنند، اگر جدائى را انتخاب مى كردند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اقدام به اجراى صيغه طلاق مى فرمود، و گرنه به حال خود باقى مى ماندند.
البته آيه فوق دلالتى بر هيچيك از اين دو امر ندارد، و اينكه بعضى تصور كرده اند آيه گواه بر تخيير زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و اين حكم را از مختصات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شمرده اند زيرا در حق ساير مردم جارى نمى شود، درست به نظر نمى رسد.
بلكه جمع ميان آيه فوق و آيات طلاق ، ايجاب مى كند كه منظور جدا شدن از طريق طلاق است .
به هر حال اين مساله در ميان فقهاى شيعه و اهل سنت مورد گفتگو است هر چند قول دوم يعنى جدا شدن از طريق طلاق نزديكتر به ظواهر آيات مى باشد بعلاوه تعبير (اسرحكن ) (من شما را رها سازم ) ظهور در اين دارد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اقدام به جدا ساختن آنها مى فرمود، به خصوص اينكه ماده (تسريح ) به معنى طلاق در جاى ديگر از قرآن مجيد به كار رفته است (سوره بقره آيه 229).
در آيه بعد مى افزايد: اما اگر شما خدا و پيامبرش را مى خواهيد و سراى آخرت را، و به زندگى ساده از نظر مادى و احيانا محروميتها قانع هستيد، خداوند براى نيكوكاران شما پاداش عظيم آماده ساخته است (و ان كنتن تردن الله و رسوله و الدار الاخرة فان الله اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما).
در حقيقت در اين چند جمله ، تمام پايه هاى ايمان و برنامه هاى مؤ من ، جمع است ، از يكسو ايمان و اعتقاد به خدا و پيامبر و روز قيامت و طالب اين اصول بودن و از سوى ديگر در برنامه هاى عملى نيز در صف نيكوكاران و محسنين و محسنات قرار گرفتن ، بنابر اين تنها اظهار عشق و علاقه به خدا و سراى ديگر و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كافى نيست ، برنامه هاى عملى نيز بايد هماهنگ با آن باشد.
و به اين ترتيب خداوند تكليف همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را كه بايد الگو و اسوه زنان با ايمان باشند براى هميشه روشن ساخت ، داشتن زهد و پارسائى و بى اعتنائى به زرق و برق و تجملات دنيا، و توجه خاص به ايمان و عمل صالح و معنويت ، اگر چنين هستند بمانند و مشمول افتخار بزرگ همسرى رسول خدا باشند، و گرنه راه خود را در پيش گيرند و از او جدا شوند! گر چه مخاطب در اين سخنان همسران پيامبرند، ولى محتواى آيات و نتيجه آن ، همگان را شامل مى شود، مخصوصا كسانى كه در مقام رهبرى خلق و پيشوائى و تاسى مردم قرار گرفته اند، آنها هميشه بر سر دو راهى قرار دارند، يا استفاده از موقعيت ظاهرى خويش ‍ براى رسيدن به زندگى مرفه مادى و يا تن در دادن به محروميتها براى نيل به رضاى خدا و هدايت خلق
سپس در آيه بعد به بيان موقعيت زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر كارهاى نيك و بد، و همچنين مقام ممتاز و مسئوليت سنگين آنها، با عباراتى روشن پرداخته مى گويد: اى زنان پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و معصيت فاحشى انجام
دهد عذاب او دو چندان خواهد بود، و اين براى خدا آسان است ! (يا نساء النبى من يات منكن بفاحشة مبينة يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك على الله يسيرا).
شما در خانه وحى و مركز نبوت زندگى مى كنيد، آگاهى شما در زمينه مسائل اسلامى با توجه به تماس دائم با پيامبر خدا از توده مردم بيشتر است ، به علاوه ديگران به شما نگاه مى كنند و اعمالتان سرمشقى است براى آنها، بنابر اين گناهتان در پيشگاه خدا عظيمتر است چرا كه هم ثواب و هم عذاب بر طبق معرفت و ميزان آگاهى ، و همچنين تاثير آن در محيط داده مى شود، شما هم سهم بيشترى از آگاهى داريد و هم موقعيت حساسترى از نظر تاثير گذاردن روى جامعه .
از همه اينها گذشته اعمال خلاف شما از يك سو پيامبر را آزرده خاطر مى سازد و از سوى ديگر به حيثيت او لطمه مى زند، و اين خود گناه ديگرى محسوب مى شود و مستوجب عذاب ديگرى است .
منظور از فاحشه مبينه گناهان آشكار است و مى دانيم مفاسد گناهانى كه از افراد با شخصيت سر مى زند بيشتر در زمانى خواهد بود كه آشكارا باشد.
در مورد ضعف و مضاعف سخنى داريم كه در بحث نكات خواهد آمد.
اما اينكه مى فرمايد اين كار بر خدا آسان است اشاره به اين است كه هرگز گمان نكنيد كه مجازات كردن شما براى خداوند مشكلى دارد، و ارتباطتان با پيامبر اسلام مانع از آن خواهد بود، آنگونه كه در ميان مردم معمول است كه گناهان دوستان و نزديكان خود را ناديده يا كم اهميت مى گيرند، نه چنين نيست اين حكم با قاطعيت در مورد شما اجرا خواهد شد.
اما در نقطه مقابل نيز و هر كس از شما در برابر خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
خضوع و اطاعت كند و عمل صالحى بجا آورد پاداش او را دو چندان خواهيم داد، و روزى پر ارزشى را براى او فراهم ساخته ايم (و من يقنت منكن لله و رسوله و تعمل صالحا نؤ تها اجرها مرتين و اعتدنا لها رزقا كريما).
يقنت از ماده قنوت به معنى اطاعت تواءم با خضوع و ادب است و قرآن با اين تعبير به آنها گوشزد مى كند كه هم مطيع فرمان خدا و پيامبر باشند و هم شرط ادب را كاملا رعايت كنند.
در اينجا باز به اين نكته بر خورد مى كنيم كه تنها ادعاى ايمان و اطاعت كافى نيست بلكه بايد به مقتضاى و تعمل صالحا آثار آن در عمل نيز هويدا گردد.
رزق كريم معنى گسترده اى دارد كه تمام مواهب معنوى و مادى را در بر مى گيرد، و تفسير آن به بهشت به خاطر آن است كه بهشت كانون همه اين مواهب است .
نكته :
چرا گناه و ثواب افراد با شخصيت ، مضاعف است ؟
گفتيم گر چه آيات فوق پيرامون همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن مى گويد كه اگر اطاعت خدا كنند پاداشى مضاعف دارند، و اگر گناه آشكارى مرتكب شوند كيفر مضاعف خواهند داشت ، ولى از آنجا كه ملاك و معيار اصلى همان داشتن مقام و شخصيت و موقعيت اجتماعى است ، اين حكم در باره افراد ديگر كه موقعيتى در جامعه دارند نيز صادق است .
اين گونه افراد تنها متعلق به خويشتن نيستند بلكه وجود آنها داراى دو بعد است ، بعدى تعلق به خودشان دارد، و بعدى تعلق به جامعه ، و برنامه زندگى آنها مى تواند جمعى را هدايت يا عده اى را گمراه كند، بنابر اين اعمال
آنها دو اثر دارد، يك اثر فردى و ديگر اثر اجتماعى ، و از اين لحاظ هر يك داراى پاداش و كيفرى است .
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد! هفتاد گناه جاهل بخشوده مى شود پيش از آنكه يك گناه از عالم بخشوده شود!.
از اين گذشته همواره رابطه نزديكى ميان سطح علم و معرفت با پاداش و كيفر است ، همانگونه كه در بعضى از احاديث اسلامى مى خوانيم : ان الثواب على قدر العقل : پاداش به اندازه عقل و آگاهى انسان است .
و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) آمده است انما يداق الله العباد فى الحساب يوم القيامة على قدر ما آتاهم من العقول فى الدنيا: خداوند در روز قيامت در حساب بندگان به اندازه عقلى كه به آنها در دنيا داده دقت و سختگيرى مى كند.
حتى در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه : توبه عالم در بعضى از مراحل پذيرفته نخواهد شد، سپس به اين آيه شريفه استناد، فرمود، انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة : توبه تنها براى كسانى است كه از روى جهل و نادانى كار بدى انجام مى دهند (سوره نساء آيه 17).
و از اينجا روشن مى شود كه ممكن است مفهوم مضاعف يا مرتين در اينجا افزايش ثواب و عقاب باشد، گاه دو برابر و گاه بيشتر، درست همانند اعدادى كه جنبه تكثير دارد بخصوص اينكه راغب در مفردات در معنى
ضعف مى گويد: ضاعفته ضممت اليه مثله فصاعدا: آن را مضاعف ساختم يعنى همانندش و يا بيشتر و چند برابر آن افزودم (دقت كنيد)
روايتى كه در بالا درباره تفاوت گناه عالم و جاهل تا هفتاد برابر ذكر كرديم گواه ديگرى بر اين مدعا است .
اصولا سلسله مراتب اشخاص و تفاوت آن بر اثر موقعيت اجتماعى و الگو و اسوه بودن نيز ايجاب مى كند كه پاداش و كيفر الهى نيز به همين نسبت باشد.
اين بحث را با حديثى از امام سجاد على بن الحسين (عليهم السلام ) پايان مى دهيم : كسى به امام عرض كرد: انكم اهلبيت مغفور لكم : شما خانوادهاى هستيد كه خداوند شما را مشمول آمرزش خود قرار داده .
امام در غضب شد و فرمود: نحن احرى ان يجرى فينا ما اجرى الله فى ازواج النبى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) من ان نكون كما تقول ، انا نرى لمحسننا ضعفين من الاجر و لمسيئنا ضعفين من العذاب ، ثم قرء الايتين : ما سزاوارتريم كه آنچه را خدا درباره همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جارى كرده در مورد ما جارى شود، نه چنانكه تو مى گوئى ، ما براى نيكوكارانمان دو پاداش ، و براى بدكارانمان دو كيفر و عذاب قائل هستيم ، سپس دو آيه فوق را به عنوان شاهد تلاوت فرمود